English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (22 milliseconds)
English Persian
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
Search result with all words
outfit سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfits سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
globe کروی کردن
globe گرد کردن
globes کروی کردن
globes گرد کردن
lord ملاک حکمروایی کردن
lord مانند لردرفتار کردن
lords ملاک حکمروایی کردن
lords مانند لردرفتار کردن
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
steadied استوار یامحکم کردن
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
steadies استوار یامحکم کردن
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest استوار یامحکم کردن
steady پیوسته ویکنواخت کردن
steady استوار یامحکم کردن
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
steadying استوار یامحکم کردن
byte حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
bytes حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
click صدا کردن
click گیر کردن قرقره ماهیگیری
click زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clicked صدا کردن
clicked گیر کردن قرقره ماهیگیری
clicked زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clicks صدا کردن
clicks گیر کردن قرقره ماهیگیری
clicks زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
invoice صورت کردن
invoiced صورت کردن
invoices صورت کردن
invoicing صورت کردن
haze متوحش کردن زدن
haze سرزنش کردن
veer شل کردن طناب
veered شل کردن طناب
veers شل کردن طناب
heart تشجیع کردن
hearts تشجیع کردن
warehouse انبار کردن مخزن
warehouse انبار کردن
warehouses انبار کردن مخزن
warehouses انبار کردن
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
barnstorm مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorms مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
syllable هجابندی کردن
syllables هجابندی کردن
proportionate فراخور متناسب کردن
alignment هم محور کردن
alignments هم محور کردن
pat نوازش کردن
pats نوازش کردن
patted نوازش کردن
patting نوازش کردن
write تالیف کردن
write تحریر کردن
write بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
write کسر کردن
write سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes تالیف کردن
writes تحریر کردن
writes بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
writes کسر کردن
writes سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
receive دریافت کردن
receive پذیرایی کردن از
receive وصول کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives دریافت کردن
receives پذیرایی کردن از
receives وصول کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lope جست وخیز کردن
loped جست وخیز کردن
lopes جست وخیز کردن
loping جست وخیز کردن
girdle حلقه احاطه کردن
girdle احاطه کردن
girdled حلقه احاطه کردن
girdled احاطه کردن
girdles حلقه احاطه کردن
girdles احاطه کردن
girdling حلقه احاطه کردن
girdling احاطه کردن
bandage نواربندی کردن
bandaged نواربندی کردن
Other Matches
start off شروع کردن شروع شدن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
launches شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
embarked شروع کردن
tee off شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
commencing شروع کردن
commence شروع کردن
commenced شروع کردن
commences شروع کردن
embark شروع کردن
embark upon شروع کردن
put in hand شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
set in شروع کردن
to strike into شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
embarks شروع کردن
streek شروع کردن
embarking شروع کردن
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
tune up شروع باواز کردن
launches شروع کردن حمله
blast-off شروع بپرواز کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
launching شروع کردن حمله
blast off شروع بپرواز کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
launched شروع کردن حمله
to start شروع کردن به دویدن
warm up شروع کردن به کار
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to open fire شروع به اتش کردن
do up شروع بکار کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
launch شروع کردن حمله
set to با اشتیاق شروع کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
trigger شروع کردن حمله یاکار
begins اغاز نهادن شروع کردن
triggered شروع کردن حمله یاکار
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
attempt قصد کردن شروع به جرم
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
initiation شروع کار شروع
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com