English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
English Persian
tell تشخیص دادن فرق گذاردن
telling-off تشخیص دادن فرق گذاردن
tells تشخیص دادن فرق گذاردن
Other Matches
identification تشخیص تشخیص دادن
thole گذاردن اجازه دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
re lay دوباره گذاردن یا قرار دادن
adopting تعمید دادن نام گذاردن
adopts تعمید دادن نام گذاردن
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
recognizes تشخیص دادن
espied تشخیص دادن
espies تشخیص دادن
identified تشخیص دادن
spotting تشخیص دادن
to know right from wrong تشخیص دادن
espying تشخیص دادن
spot تشخیص دادن
diagnose تشخیص دادن
identifying تشخیص دادن
identify تشخیص دادن
descry تشخیص دادن
assessing تشخیص دادن
assessed تشخیص دادن
assess تشخیص دادن
discern تشخیص دادن
identifies تشخیص دادن
spots تشخیص دادن
assesses تشخیص دادن
diagnosed تشخیص دادن
recognises تشخیص دادن
diagnosing تشخیص دادن
discerns تشخیص دادن
discerned تشخیص دادن
recognizing تشخیص دادن
recognising تشخیص دادن
espy تشخیص دادن
make out <idiom> تشخیص دادن
recognize تشخیص دادن
hypothecate وثیقه قرار دادن رهن گذاردن
to distinguish oneself [by] خود را تشخیص دادن [با]
finds جستن تشخیص دادن
see through خوب تشخیص دادن
see-through خوب تشخیص دادن
find جستن تشخیص دادن
identify مربوط کردن تشخیص دادن
identifying مربوط کردن تشخیص دادن
prognosticate تشخیص دادن قبلی مرض
distinguishes تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
identified مربوط کردن تشخیص دادن
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
distinguish تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
identifies مربوط کردن تشخیص دادن
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
recognition تشخیص شناسایی هواپیما یا ناوتشخیص دادن
identified تشخیص هویت دادن یکی کردن
identifying تشخیص هویت دادن یکی کردن
identify تشخیص هویت دادن یکی کردن
identifies تشخیص هویت دادن یکی کردن
micr سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
to distinguish between something and something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
exceptions روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exception روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to differentiate something from something فرق گذاشتن [تشخیص دادن] یک چیز از چیز دیگری
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
carrier سیگنال ارسالی توسط مودم برای آگاهی دادن به کامپیوتر محلی از اینکه یک سیگنال ازمودم راه دور تشخیص داده است
carriers سیگنال ارسالی توسط مودم برای آگاهی دادن به کامپیوتر محلی از اینکه یک سیگنال ازمودم راه دور تشخیص داده است
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
identification friendly or foe سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
tabling تو گذاردن
to lay it on thick گذاردن
reposal گذاردن
skew کج گذاردن
to leave out جا گذاردن
skewing کج گذاردن
to lay it on with a trowel گذاردن
lay گذاردن
sets گذاردن
table تو گذاردن
tables تو گذاردن
tabled تو گذاردن
invest گذاردن
lays گذاردن
invested گذاردن
repose گذاردن
instate گذاردن
impone گذاردن
invests گذاردن
investing گذاردن
setting up گذاردن
set گذاردن
skews کج گذاردن
interposed پا به میان گذاردن
interposes پا به میان گذاردن
tables معوق گذاردن
interposing پا به میان گذاردن
interpose پا به میان گذاردن
checked نشان گذاردن
checks نشان گذاردن
impressed باقی گذاردن
check نشان گذاردن
to join in پامیان گذاردن
tabling معوق گذاردن
bulid بنیان گذاردن
impressed نشان گذاردن
bestows امانت گذاردن
pouches درجیب گذاردن
adopt نام گذاردن
bestowing امانت گذاردن
bestowed امانت گذاردن
bestow امانت گذاردن
pouch درجیب گذاردن
shelved در قفسه گذاردن
shelve در قفسه گذاردن
impress نشان گذاردن
impresses باقی گذاردن
impress باقی گذاردن
incase در جعبه گذاردن
leaving باقی گذاردن
impresses نشان گذاردن
impressing باقی گذاردن
leave باقی گذاردن
put up در فرف گذاردن
put-up در فرف گذاردن
reposit ودیعه گذاردن
collocating پهلوی هم گذاردن
suspend معوق گذاردن
table معوق گذاردن
impressing نشان گذاردن
tabled معوق گذاردن
consign امانت گذاردن
consigned امانت گذاردن
consigning امانت گذاردن
collocates پهلوی هم گذاردن
collocated پهلوی هم گذاردن
assessing خراج گذاردن بر
assesses خراج گذاردن بر
assessed خراج گذاردن بر
assess خراج گذاردن بر
suspends معوق گذاردن
imburse درکیسه گذاردن
suspending معوق گذاردن
collocate پهلوی هم گذاردن
consigns امانت گذاردن
thwarted بی نتیجه گذاردن
awarded امانت گذاردن
skew اریب گذاردن
skewing اریب گذاردن
innovated بدعت گذاردن
endorsed صحه گذاردن
endorses صحه گذاردن
endorsing صحه گذاردن
to strike in پامیان گذاردن
innovate بدعت گذاردن
innovates بدعت گذاردن
innovating بدعت گذاردن
encapsulates درکپسول گذاردن
thwart بی نتیجه گذاردن
award امانت گذاردن
underdo از کار کم گذاردن
pt down کنار گذاردن
encapsulate درکپسول گذاردن
endorse صحه گذاردن
reverence احترام گذاردن
contradistinguish فرق گذاردن
awarding امانت گذاردن
stroking سرکش گذاردن
exposing روباز گذاردن
exposes روباز گذاردن
demark نشان گذاردن
expose بی حفاظ گذاردن
expose روباز گذاردن
exposes بی حفاظ گذاردن
place در محلی گذاردن
placing در محلی گذاردن
placing at disposal در دسترس گذاردن
imprints گذاردن زدن
to step in پامیان گذاردن
stroke سرکش گذاردن
awards امانت گذاردن
stroked سرکش گذاردن
strokes سرکش گذاردن
to d. up خوراک گذاردن
skews اریب گذاردن
imprint گذاردن زدن
imprinted گذاردن زدن
places در محلی گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com