Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (7 milliseconds)
English
Persian
neurotomy
تشریح اعصاب
Other Matches
vivisect
موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده
nervation
رگ و پی اعصاب
nervous prostration
ضعف اعصاب
neurologist
ویژه گر اعصاب
sensory nerves
اعصاب حساسه
somatic nerves
اعصاب تنی
taste nerves
اعصاب چشایی
neuropathist
پزشک اعصاب
nerve gases
گاز اعصاب
nerve gas
گاز اعصاب
neuralgia
درد اعصاب
neurosis
اختلال اعصاب
neuroses
اختلال اعصاب
war of nerves
جنگ اعصاب
peripheral nerves
اعصاب پیرامونی
neurosyphilis
سیفلیس اعصاب
neurosurgery
جراحی اعصاب
neurophysiology
فیزیولوژی اعصاب
neuropharmacology
داروشناسی اعصاب
neurotoxic
مخدر اعصاب
nervous prostration
کسالت اعصاب
neuremia
اختلال اعصاب
neurasthenia
ضعف اعصاب
neurility
وفیفه اعصاب
neurochemistry
شیمی اعصاب
neurologist
متخصص اعصاب
anatomy
تشریح
surgeries
تشریح
surgery
تشریح
dissection
تشریح
illustration
تشریح
illustrations
تشریح
anatomies
تشریح
analysis
تشریح
vasomotor
اعصاب محرک رگها
analeptics
داروهای محرک اعصاب
let down one's hair
<idiom>
تمدد اعصاب کردن
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
nerve racking
خسته کننده اعصاب
to stretch oneself
تمد د اعصاب کردن
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
nervous prostration
سستی پی خستگی اعصاب
neuropsychiatrist
پزشک اعصاب و روان
neural
وابسته به سلسله اعصاب
neuropathologist
اسیب شناس اعصاب
neurodynamic substances
مواد پویاساز اعصاب
neuroanatomy
کالبد شناسی اعصاب
neurovegetative system
دستگاه اعصاب نباتی
vasomotor nerves
اعصاب محرک رگها
reticulum
بافت نگاهدارنده اعصاب
discussions
تشریح مطالب
entomotomy
تشریح حشرات
problem description
تشریح مسئله
non descript
تشریح ناپذیر
autopsy
تشریح مرده
discussion
تشریح مطالب
dissector
تشریح کننده
anatomically
از روی تشریح
analyze
تشریح کردن
dissect
تشریح کردن
innuendoes
یعنی تشریح
description
توصیف تشریح
dissected
تشریح کردن
dissecting
تشریح کردن
dissects
تشریح کردن
autopsies
تشریح مرده
anatomist
تشریح کننده
innuendos
یعنی تشریح
dissecting knife
چاقوی تشریح
innuendo
یعنی تشریح
anatomies
مبحث تشریح
zootomy
تشریح حیوانات
anatomize
تشریح کردن
anatomy
مبحث تشریح
descriptions
توصیف تشریح
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
neurasthenic
دچار خستگی یاضعف اعصاب
pdl
زبان تشریح صفحه
page description language
زبان تشریح صفحه
tree surgery
تشریح علمی درخت
syntax language
زبان تشریح نحو
phytotomy
برش و تشریح گیاه
hypotyposis
تشریح مجسم کننده
autopsies
تشریح نسج مرده
autopsy
تشریح نسج مرده
anatomically
مطابق علم تشریح
anatomist
متخصص علم تشریح
catling
چاقوی تشریح یاجراحی
d. anatomy
تشریح مشاهدهای یا تبصیری
embryotomy
تشریح جنین درزهدان
aerography
علم تشریح هوا
This drug excites the nerves.
این دارو اعصاب را تحریک می کند
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
neuration
بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
vivisector
تشریح کننده جانور زنده
kinesiology
تشریح حرکات بدنی انسان
prosector
تشریح کننده بدن مرده
gnosticize
ازراه عرفان تشریح کردن
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
body snatcher
کسی که برای تشریح نبش قبرمیکند
myelin sheath
ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
end bulb
انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
White Paper
کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
White Papers
کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
ethnography
تشریح علمی نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند
explained variance
واریانس تشریح شده تغییرات بیان شده
relax
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxing
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
vivisectional
زنده شکافی تشریح جانور زنده
vivisection
زنده شکافی تشریح جانور زنده
karyology
هسته شناسی مبحثی ازعلم سلول شناسی ک ه درباره تشریح هسته سلولی وساحتمان کروموسوم بحث میکند
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
hydrographer
نقشه کش ابهای روی زمین کسیکه عالم به تشریح ابهای روی زمین است
charges
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
analyse
پاره پاره کردن تشریح کردن
analysed
پاره پاره کردن تشریح کردن
analyses
پاره پاره کردن تشریح کردن
analyzed
پاره پاره کردن تشریح کردن
analyzes
پاره پاره کردن تشریح کردن
analyzing
پاره پاره کردن تشریح کردن
analysing
پاره پاره کردن تشریح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com