English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
Other Matches
legitimately به طور مشروع یا قانونی صحیح
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
ritualist ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimate عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
legitimating عذر قانونی قانونی
unceremonious بی تشریفات
unceremoniously بی تشریفات
protocol تشریفات
procedures تشریفات
ceremoniously با تشریفات
cermonies تشریفات
gallery deck پل تشریفات
formalist تشریفات
rituals تشریفات
formality تشریفات
formalities تشریفات
ceremonies تشریفات
ceremony تشریفات
protocols تشریفات
ritual تشریفات
sans ceremonie بدون تشریفات
starch اهارزدن تشریفات
ceremonial تشریفاتی تشریفات
ceremonials تشریفاتی تشریفات
riteless عاری از تشریفات
ritualism تشریفات دوستی
starches اهارزدن تشریفات
porotocol department اداره تشریفات
paperwork تشریفات اداری
honor نجابت تشریفات
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
ritual تشریفات مذهبی
guard of honor پاسدار تشریفات
red tape تشریفات زائد
ritualistic behavior تشریفات وسواسی
master of ceremonies رئیس تشریفات
emcees رئیس تشریفات
emcee رئیس تشریفات
service عبادت تشریفات
chief of protocol رئیس تشریفات
serviced عبادت تشریفات
masters of ceremonies رئیس تشریفات
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
All the formalities were carried out. تمام تشریفات انجام شد
The formalities of judicial process. تشریفات حقوقی وقضایی
Easter Sepulchre تشریفات مذهبی تدفین
To discard formalities . تشریفات را کنا رگذاردن
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
rite مراسم تشریفات مذهبی
red carpet تشریفات و احترامات رسمی
circumstances شرط موقعیت تشریفات
quarterdecks محوطه تشریفات ناو
beadledom تشریفات ورسمیت زیاد
solemnly موقرانه با ائین و تشریفات
emcee رئیس تشریفات کردن
emcees رئیس تشریفات کردن
quarterdeck محوطه تشریفات ناو
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
bureaucracies رعایت تشریفات اداری بحدافراط
bureaucracy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
He is very ceremonious. اهل تشریفات (تشریفاتی ) است
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
bureaucrasy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
solemnity ایین تشریفات مراسم سنگین
red tapism رعایت تشریفات اداری به حدافراط
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
adjutant's call احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
bureaucrats فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
initiation وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
ceremonious پای بند تشریفات وتعارف رسمی
bureaucrat فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
admin تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
manning the rail گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
ritualize رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
good صحیح
all right صحیح
valid صحیح
simon pure صحیح
judiciously صحیح
corrects صحیح
proper صحیح
right صحیح
righted صحیح
righting صحیح
integers صحیح
integer صحیح
fea صحیح
accurate صحیح
exacted صحیح
well advised صحیح
exact صحیح
Quite [so] ! صحیح!
correct صحیح
correcting صحیح
exacts صحیح
accurate [correct] <adj.> صحیح
authentic صحیح
real <adj.> صحیح
integral صحیح
correct <adj.> صحیح
i see ها! صحیح !
true <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
in order صحیح
indecorous نا صحیح
authentical صحیح
exact <adj.> صحیح
properly <adv.> بطور صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
true خالصانه صحیح
homozygote صحیح النسب
tidily <adv.> بطور صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
ok صحیح است
justly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
exact صحیح عین
rightly <adv.> بصورت صحیح
truest خالصانه صحیح
spot-on دقیقا صحیح
proper fraction کسر صحیح
truer خالصانه صحیح
exacted صحیح عین
exacts صحیح عین
affirmative صحیح است
neatly <adv.> بصورت صحیح
the ticket کار صحیح
right you are صحیح است
authentic document سند صحیح
that is right صحیح است
roundest عدد صحیح
round عدد صحیح
eugenic صحیح النسب
orderly <adv.> بصورت صحیح
duly <adv.> بطور صحیح
genuine tradition حدیث صحیح
valid transaction معامله صحیح
valid contract عقد صحیح
okay صحیح است
tidily <adv.> بصورت صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
true complement مکمل صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
integer variable متغیر صحیح
righting به طور صحیح حق
rightfully <adv.> بصورت صحیح
to be proper for صحیح بودن
drill روش صحیح
incorrupt صحیح و بی عیب
righting درست صحیح
righted به طور صحیح حق
whole number عدد صحیح
whole numbers عدد صحیح
rightly بطور صحیح
integer number عدد صحیح
drilled روش صحیح
drills روش صحیح
right درست صحیح
indue order به ترتیب صحیح
right به طور صحیح حق
righted درست صحیح
up front <idiom> روراست ،صحیح
aright <adv.> بصورت صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
considered با اندیشه صحیح
integral number عدد صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
integer عدد صحیح
justly <adv.> بصورت صحیح
A correct answer. جواب صحیح
integers عدد صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
integer programming برنامه سازی صحیح
wronging پیام صحیح نیست
half integer number عدد نیم صحیح
safer صحیح اطمینان بخش
safest صحیح اطمینان بخش
wrongs پیام صحیح نیست
apply a correct holt اجرای فن صحیح کشتی
positive integer عدد صحیح مثبت
wrong پیام صحیح نیست
safes صحیح اطمینان بخش
right oh! صحیح است بچشم
common sense قضاوت صحیح حس عام
safe صحیح اطمینان بخش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com