English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
beadledom تشریفات ورسمیت زیاد
Other Matches
ritualist ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات
emcees بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
ritual تشریفات
ceremoniously با تشریفات
procedures تشریفات
rituals تشریفات
formality تشریفات
protocol تشریفات
cermonies تشریفات
unceremonious بی تشریفات
formalist تشریفات
formalities تشریفات
ceremony تشریفات
protocols تشریفات
unceremoniously بی تشریفات
gallery deck پل تشریفات
ceremonies تشریفات
ceremonials تشریفاتی تشریفات
ceremonial تشریفاتی تشریفات
red tape تشریفات زائد
ritualism تشریفات دوستی
ritualistic behavior تشریفات وسواسی
emcee رئیس تشریفات
emcees رئیس تشریفات
master of ceremonies رئیس تشریفات
masters of ceremonies رئیس تشریفات
starches اهارزدن تشریفات
honor نجابت تشریفات
chief of protocol رئیس تشریفات
service عبادت تشریفات
serviced عبادت تشریفات
porotocol department اداره تشریفات
guard of honor پاسدار تشریفات
starch اهارزدن تشریفات
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
ritual تشریفات مذهبی
paperwork تشریفات اداری
riteless عاری از تشریفات
sans ceremonie بدون تشریفات
red carpet تشریفات و احترامات رسمی
quarterdeck محوطه تشریفات ناو
To discard formalities . تشریفات را کنا رگذاردن
circumstances شرط موقعیت تشریفات
quarterdecks محوطه تشریفات ناو
All the formalities were carried out. تمام تشریفات انجام شد
The formalities of judicial process. تشریفات حقوقی وقضایی
an abrupt departure عزیمت بدون تشریفات
solemnly موقرانه با ائین و تشریفات
due process of the law تشریفات صحیح قانونی
emcee رئیس تشریفات کردن
rite مراسم تشریفات مذهبی
emcees رئیس تشریفات کردن
Easter Sepulchre تشریفات مذهبی تدفین
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
bureaucracy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
He is very ceremonious. اهل تشریفات (تشریفاتی ) است
bureaucracies رعایت تشریفات اداری بحدافراط
solemnity ایین تشریفات مراسم سنگین
red tapism رعایت تشریفات اداری به حدافراط
bureaucrasy رعایت تشریفات اداری بحدافراط
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
ceremonious پای بند تشریفات وتعارف رسمی
bureaucrat فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
bureaucrats فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
initiation وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
adjutant's call احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
admin تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
manning the rail گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
ritualize رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
military testament وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
bureaucreacy رعایت تشریفات اداری به حد افراط کاغذ بازی و سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر ان
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
lord high stew of england رئیس تشریفات تاجگذاری رئیس دادگاه دادرسی
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
quarterdecks عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
profusely زیاد
vastly زیاد
greatest زیاد
rife زیاد
great- زیاد
outrageously زیاد
no end of زیاد
great زیاد
fulsome زیاد
squeamishness زیاد
plaguily زیاد
very زیاد
widely زیاد
high زیاد
quite a few <idiom> زیاد
many زیاد
late زیاد
plethoric زیاد
squeamishly زیاد
too زیاد
highly زیاد
too much زیاد
mickle زیاد
mickle or muckle زیاد
heavily زیاد
much زیاد
populous زیاد
numerous زیاد
wider زیاد
muckle زیاد
not a lettle زیاد
to a large extent زیاد
profoundly زیاد
overly زیاد
widest زیاد
copious زیاد
extensive زیاد
greatly زیاد
excessive زیاد
supererogatory زیاد
wide زیاد
over and above زیاد
intense زیاد
superabundant زیاد
ranksack زیاد
heartbreak غم زیاد
swingeing زیاد
tremendously زیاد
hugely زیاد
generous زیاد
mortally زیاد
immane زیاد
in excess زیاد
intensively زیاد
immoderate زیاد
egregiously زیاد
highs زیاد
highest زیاد
thick زیاد
intensely زیاد
thicker زیاد
thickest زیاد
glaring زیاد
large adv زیاد
for all the world بی کم و زیاد
extortionary زیاد
effusively زیاد
in quantities زیاد
overmuch زیاد
heart break غم زیاد
extortionate زیاد
diuresis ادرار زیاد
oodles خیلی زیاد
over ripe زیاد رسیده
pretentiously با ادعای زیاد
heighten زیاد کردن
overblown steel فولاد با دم زیاد
heightened زیاد کردن
heightening زیاد کردن
heightens زیاد کردن
eclat سروصدا زیاد
over anxious زیاد دل واپس
pretentiousness ادعایی زیاد
multiplying زیاد شدن
multiply زیاد شدن
multiplies زیاد شدن
multiplied زیاد شدن
over blow زیاد دمیدن
profound interest دلبستگی زیاد
diaphoresis عرق زیاد
terror ترس زیاد
high pressure فشار زیاد
over confident زیاد مطمئن
over estimate زیاد براوردکردن
over issue زیاد انتشاردادن
high precison دقت زیاد
polyuria ادرار زیاد
torrid زیاد گرم
overburdensome زیاد سنگین
exquisite taste سلیقه زیاد
finicality خودارایی زیاد
high altitude از ارتفاع زیاد
exuberantly بفراوانی زیاد
fervidity گرمی زیاد
overdrssed زیاد اراسته
overloads زیاد پر کردن
overvoltage فشار زیاد
fervidness گرمی زیاد
overloaded زیاد پر کردن
overload زیاد پر کردن
overmoke زیاد سیگارکشیدن
overrider حق دلالی زیاد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com