English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (23 milliseconds)
English Persian
exhort تشویق و ترغیب کردن
exhorted تشویق و ترغیب کردن
exhorting تشویق و ترغیب کردن
exhorts تشویق و ترغیب کردن
Other Matches
persuading ترغیب کردن
countenance [encourage] ترغیب کردن
influenced ترغیب کردن
influencing ترغیب کردن
persuades ترغیب کردن
influence ترغیب کردن
influences ترغیب کردن
urge ترغیب کردن
harp ترغیب کردن
elate ترغیب کردن
embolden ترغیب کردن
encourage ترغیب کردن
hearten ترغیب کردن
coax ترغیب کردن
reanimate ترغیب کردن
persuade ترغیب کردن
argue ترغیب کردن
urged ترغیب کردن
urges ترغیب کردن
urging ترغیب کردن
encourage ترغیب کردن
encourages ترغیب کردن
encouraged ترغیب کردن
persuade ترغیب کردن
persuades بران داشتن ترغیب کردن
persuade بران داشتن ترغیب کردن
encouraged ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
persuading بران داشتن ترغیب کردن
encourages ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encourage ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
elate تشویق کردن
cheer تشویق کردن
countenance [encourage] تشویق کردن
cheered تشویق کردن
embolden تشویق کردن
encourage تشویق کردن
eulogises تشویق کردن
eulogizes تشویق کردن
encouraged تشویق کردن
encourages تشویق کردن
eulogizing تشویق کردن
cheers تشویق کردن
eulogized تشویق کردن
hearten تشویق کردن
reanimate تشویق کردن
eulogised تشویق کردن
countenance تشویق کردن
to put a premium on تشویق کردن
countenanced تشویق کردن
countenances تشویق کردن
lead on تشویق کردن
eulogising تشویق کردن
encouage تشویق کردن
countenancing تشویق کردن
inspirit تشویق کردن
eulogize تشویق کردن
encourage تشویق کردن
overpraise بیش از حد تشویق و تحسین کردن
patronizes رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronized رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronised رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronises رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
oversells بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
grace فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
overselling بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
graces فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
oversold بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
gracing فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graced فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
lead on ترغیب کردن مشتبه کردن
puts ترغیب کردن متصف کردن
putting ترغیب کردن متصف کردن
put ترغیب کردن متصف کردن
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
abet ترغیب
persuasions ترغیب
prods ترغیب
abetted ترغیب
prodding ترغیب
encouragement ترغیب
prodded ترغیب
abets ترغیب
prod ترغیب
suasion ترغیب
persuasion ترغیب
abetting ترغیب
persuasibility ترغیب پذیری
worked up ترغیب شده
persuasible ترغیب شدنی
impersuasible غیر قابل ترغیب
imperuadable غیر قابل ترغیب
catalytic ترغیب کننده دشمن به درگیری
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
cheers تشویق
cheered تشویق
abetting تشویق
persuasions تشویق
exhortation تشویق
cheer تشویق
persuasion تشویق
encouragement تشویق
eulogies تشویق
abets تشویق
abetted تشویق
eulogy تشویق
abet تشویق
lead on <idiom> تشویق موزیانه
persuadable قابل تشویق
inspiriting تشویق کننده
applause تشویق و تمجید
abetting تشویق تقویت
abetted تشویق تقویت
abets تشویق تقویت
take heart <idiom> تشویق شدن
encouragingly ازراه تشویق
to the cheers of [the crowd] با تشویق [جمعیت]
encourager تشویق کننده
cheerleaders سر دستهی تشویق کنندگان
protreptic تشویق کننده نصیحت
cheerleader سر دستهی تشویق کنندگان
acclamation آفرین [تشویق] [تحسین]
shot in the arm <idiom> تشویق یا برانگیختن چیزی
unit awards تشویق نامه یکانی
you tell'em <idiom> تشویق شخص دربیان گفتهها
export incentive تشویق دولت در جهت صادرات
citations تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
citation تقدیررسمی از ابراز لیاقت تشویق نامه
bounties تشویق صنایع و بازرگانی به وسیله دولت
patronizingly ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
he inspirited me to do it مرا بکردن ان کار تشویق کرد
golden handshakes پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
golden handshake پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
trading stamp تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند
yoicks علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
suasive ترغیب امیز تحریک امیز
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
international finance corporation شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com