English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
spermatogenesis تشکیل نطفه
Search result with all words
epigenesis تشکیل نطفه ازنو
Other Matches
cachalot نطفه
germen نطفه
germicide نطفه کش
sperms نطفه
semen نطفه
the seminal fluid نطفه
spermatozoa نطفه
spermatozoon نطفه
sperm نطفه
matrices نطفه گاه
yoke محتویات نطفه
germ cell سلول نطفه
spermatogenetic نطفه اور
gonium سلول نطفه
inception بستن نطفه
yolks محتویات نطفه
yolk محتویات نطفه
spermatogenesis ایجاد نطفه
spermatogenetic موجد نطفه
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
conceptions رای انعقاد نطفه
conception رای انعقاد نطفه
spermatial وابسته به نطفه نر جلبکها نطفهای
ovum سلول نطفه ماده تخمک
zoon تنها محصول یک نطفه واحد
germ plasm قسمت قابل توارث نطفه
seminiferous ایجاد کننده بذر یا نطفه
gonogenesis کمال و بلوغ سلول نطفه یاجرثومه
spermatozoon یاخته متحرک نطفه بالغ جنس نر
spermatozoa یاخته متحرک نطفه بالغ جنس نر
demilitarization تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
spermatium نطفه یایاخته نر غیر متحرک موجودات پست
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
entelechy تشکیل
establishment تشکیل
establishments تشکیل
endomorphy تشکیل
endomorphism تشکیل
incorporation تشکیل
organizing تشکیل دادن
placentation تشکیل جفت
organizers تشکیل دهنده
organizer تشکیل دهنده
organisers تشکیل دهنده
organizes تشکیل دادن
hematopoiesis تشکیل خون
organize تشکیل دادن
organising تشکیل دادن
organises تشکیل دادن
orogenesis تشکیل کوه
osteogenesis تشکیل استخوان
formed تشکیل دادن
metamerism تشکیل حلقهای
tournament تشکیل مسابقات
tournaments تشکیل مسابقات
foetation تشکیل جنین
formation constant ثابت تشکیل
argillaceous تشکیل شده از رس
antidim مایع ضد تشکیل مه
heat of formation گرمای تشکیل
annulation تشکیل حلقه
flagellation تشکیل تاژک
fibrillation تشکیل الیاف
enthalpy of formation انتالپی تشکیل
capital formation تشکیل سرمایه
ossification تشکیل استخوان
embryogeny تشکیل جنین
antitrust مخالف تشکیل
embryogen تشکیل جنین
former تشکیل دهنده
formative تشکیل دهنده
form تشکیل دادن
forms تشکیل دادن
gleization تشکیل خاک رس
constitute تشکیل دادن
sporogenesis تشکیل هاگ
constituting تشکیل دادن
constitutes تشکیل دادن
vacuolation تشکیل حفره
constituted تشکیل دادن
sacculation تشکیل کیسه
umbilication تشکیل ناف
to erect into تشکیل دادن از
the house went into secret session تشکیل داد
strobilation تشکیل رشته
bonding تشکیل پیوند
siltation تشکیل لجن
stratification تشکیل طبقات
sporogeny تشکیل هاگ
preformation تشکیل قبلی
formation صف ارایی تشکیل
stratification تشکیل چینه
constituent سازه تشکیل دهنده
formed تشکیل دادن ساختن
constituent جزء تشکیل دهنده
convenes تشکیل جلسه دادن
constituents سازه تشکیل دهنده
constituents جزء تشکیل دهنده
to form a habit تشکیل عادت دادن
troop program برنامه تشکیل یکانها
convening تشکیل جلسه دادن
syndicate تشکیل اتحادیه دادن
syndicates اتحادیه تشکیل دادن
syndicates تشکیل اتحادیه دادن
syndicate اتحادیه تشکیل دادن
ossification مرحله تشکیل استخوان
guard cell گیاهی را تشکیل میدهند
stepwise formation constant ثابت تشکیل مرحلهای
standard heat of formation گرمای تشکیل استاندارد
forms تشکیل دادن ساختن
involucrum تشکیل استخوان جدید
form تشکیل دادن ساختن
pod تشکیل نیام دادن
pods تشکیل نیام دادن
acidic تشکیل دهندهء اسید
syndicator تشکیل دهنده اتحادیه
gangs جمعیت تشکیل دادن
gang جمعیت تشکیل دادن
molar enthalpy of formation انتالپی مولی تشکیل
unformed تشکیل نشده ناساخت
haematogenesis تشکیل خون تولیدخون
venue محل تشکیل دادگاه
venues محل تشکیل دادگاه
lymphopoiesis تشکیل بافت لنفی
convened تشکیل جلسه دادن
beds تشکیل طبقه دادن
force development برنامه تشکیل یکانها
federalization تشکیل کشورهای متحد
constitutive تشکیل دهنده ساختمانی
oogenesis تشکیل و تکامل تخم
bed تشکیل طبقه دادن
rate of capital formation نرخ تشکیل سرمایه
deposit fund account اعتبار تشکیل سرمایه
overall formation constant ثابت تشکیل کلی
piedmont تشکیل شده در کوهپایه
deposit fund account حساب تشکیل سرمایه
domestic capital formation تشکیل سرمایه داخلی
entelechy مرحله تشکیل وتحقق
polygenic دارای قوه تشکیل
preform قبلا تشکیل دادن
nucleus هسته تشکیل دهنده
nuclei هسته تشکیل دهنده
nucleate تشکیل هسته دادن
chemical bonding تشکیل پیوند شیمیایی
differentiates دیفرانسیل تشکیل دادن
colonises تشکیل مستعمره دادن
colonised تشکیل مستعمره دادن
differentiating دیفرانسیل تشکیل دادن
colonize تشکیل مستعمره دادن
differentiate دیفرانسیل تشکیل دادن
back bonding تشکیل پیوند برگشتی
colonized تشکیل مستعمره دادن
back bonding تشکیل پیوند از پشت
colonizing تشکیل مستعمره دادن
colonizes تشکیل مستعمره دادن
bond formation energy انرژی تشکیل پیوند
fundametal بنیادی تشکیل دهنده
convene تشکیل جلسه دادن
molar heat of formation گرمای مولی تشکیل
vertebration تشکیل ستون فقرات
vesiculation تشکیل کیسه یا تاول
colonising تشکیل مستعمره دادن
strobilization تشکیل رشته باریک شدگی
incorporator تشکیل دهنده ترکیب کننده
structual constituent جزء تشکیل دهنده ساختمانی
vocalize تلفظ کردن تشکیل دادن
confedration of states دولت جدیدی تشکیل نمیشود
concretionary تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
humification تشکیل خاک گیاه دار
constitutions ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
constitution ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
alphabets حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
self formed خود بخود تشکیل شده
alphabet حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
circlet تشکیل دایره کوچک دادن
circlets تشکیل دایره کوچک دادن
federate تشکیل کشورهای متحد دادن
federated تشکیل کشورهای متحد دادن
modularity تشکیل شده از بخشهای تابعی
federates تشکیل کشورهای متحد دادن
semicircle نیم دایره تشکیل دادن
podzolization تشکیل خاک خاکستری یا سفید
standard free energy of formation انرژی ازاد تشکیل استاندارد
semicircles نیم دایره تشکیل دادن
federating تشکیل کشورهای متحد دادن
pockets پاکت تشکیل کیسه در بدن
pocket پاکت تشکیل کیسه در بدن
nodulation تشکیل گره هایا غدههای ریز
shroud laid تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
federated متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
pyroclastic تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
federate متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
frontogenesis که نتیجه ان تشکیل ابر وبارندگی است
doublets کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
self constituted تشکیل شده بوسیله نفس خود
box defence تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه
federates متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
high light تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
federating متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com