Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (31 milliseconds)
English
Persian
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
Other Matches
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
hunger strikes
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
pickets
اعتصاب کردن
strike
اعتصاب کردن
to go on strike
اعتصاب کردن
picket
اعتصاب کردن
picketed
اعتصاب کردن
go on strike
اعتصاب کردن
strikes
اعتصاب کردن
walk out
اعتصاب کردن
to strike work
اعتصاب کردن
strike
اصابت اعتصاب کردن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
strikes
اصابت اعتصاب کردن
finks
اعتصاب شکن جاسوسی کردن
fink
اعتصاب شکن جاسوسی کردن
go out
اعتصاب کردن دست کشیدن از
jars
تصادف کردن
to tun a
تصادف کردن با
jar
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن
collided
تصادف کردن
collides
تصادف کردن
come into collision
تصادف کردن
run against
تصادف کردن با
crush
تصادف کردن
crushed
تصادف کردن
to come in to collision
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
run upon
تصادف کردن با
impinge
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
impinged
تصادف کردن
collide
تصادف کردن
jarred
تصادف کردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
run into
برخوردن تصادف کردن با
bops
تصادف کردن برخوردکردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
turn out
اعتصاب
holdout
اعتصاب
sit-in
اعتصاب
tie-up
اعتصاب
tie up
اعتصاب
sit in
اعتصاب
stay in strike
اعتصاب
tie-ups
اعتصاب
sit-ins
اعتصاب
strikes
اعتصاب
strike
اعتصاب
holdouts
اعتصاب
strikes
اعتصاب ضربه
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
sit-down
اعتصاب کارمندان
strikebound
دچار اعتصاب
official receiver
اعتصاب رسمی
strike-breakers
اعتصاب شکن
striker
اعتصاب کننده
strikers
اعتصاب کننده
general strike
اعتصاب عمومی
strike-breaker
اعتصاب شکن
sit down
اعتصاب کارمندان
struck
درحال اعتصاب
confrontational
انجام اعتصاب
general strikes
اعتصاب عمومی
strike
اعتصاب ضربه
outed
در حال اعتصاب
out-
در حال اعتصاب
hunger strike
اعتصاب غذا
out
در حال اعتصاب
knobstick
خائن اعتصاب
riot and civil commotion
اعتصاب و تظاهرات
they are on strike
اعتصاب کرده اند
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
blacklegs
کارگر اعتصاب شکن
blackleg
کارگر اعتصاب شکن
walkout
اعتصاب ,ترک جلسه
walkouts
اعتصاب ,ترک جلسه
official receiver
اعتصاب باجایزه سندیکا
hunger-striker
اعتصاب غذا کننده
[زن ]
[مرد]
sick-out
اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick-outs
اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
fortuity
تصادف
accidents
تصادف
collisions
تصادف
collision
تصادف
accident
تصادف
encounter
تصادف
occurrence
تصادف
encounters
تصادف
encountering
تصادف
chances
تصادف
encountered
تصادف
occurrences
تصادف
impingement
تصادف
shunt
تصادف
randomly
تصادف
at random
به تصادف
occurence
تصادف
coincidences
تصادف
chancing
تصادف
accidentalism
تصادف
occurance
تصادف
random
تصادف
accidentalness
تصادف
gambling
تصادف
chance
تصادف
coincidence
تصادف
chanced
تصادف
concurrence
تصادف
shunts
تصادف
shunted
تصادف
pickets
اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار
picketed
اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار
picket
اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
occurrences
تصادف رویداد
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
occurrence
تصادف رویداد
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
hits
ضربت تصادف
hitting
ضربت تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
hit
ضربت تصادف
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
accidents
تصادف اتومبیل
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
by chance
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
by accident
<adv.>
بطور تصادف
accident
تصادف اتومبیل
at random
<adv.>
بطور تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
accidentalism
تصادف گرایی
incidence
تصادف وقوع
srcc
commotions civil riotsand ,strikes اعتصاب شورش و اشوبهای داخلی
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
pile-up
تصادف چند ماشین
pile-ups
تصادف چند ماشین
occasions
تصادف باعث شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
accidence
پیش امد تصادف
log jam
تصادف موج سواران
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
endo
تصادف منجر به واژگونی
occasion
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
There has been an accident.
تصادف شده است.
occasioned
تصادف باعث شدن
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com