English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
pile-up تصادف چند ماشین
pile-ups تصادف چند ماشین
Other Matches
self binder ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
universal نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed . نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
machinist ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinists ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
cybernetics مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machines 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machines ماشین کردن با ماشین رفتن
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machine 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined ماشین کردن با ماشین رفتن
machined 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
coincidences تصادف
encounters تصادف
gambling تصادف
shunts تصادف
shunted تصادف
shunt تصادف
occurance تصادف
occurence تصادف
encounter تصادف
encountered تصادف
encountering تصادف
occurrence تصادف
occurrences تصادف
impingement تصادف
accident تصادف
accidents تصادف
fortuity تصادف
randomly تصادف
random تصادف
concurrence تصادف
at random به تصادف
chancing تصادف
chances تصادف
chanced تصادف
chance تصادف
coincidence تصادف
collision تصادف
collisions تصادف
accidentalness تصادف
accidentalism تصادف
jarred تصادف کردن
jars تصادف کردن
adventitious <adj.> برحسب تصادف
haphazardly برحسب تصادف
to come in to collision تصادف کردن
by hazard <adv.> بطور تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
haphazard <adj.> برحسب تصادف
jar تصادف کردن
coincidentally <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
accidentalism تصادف گرایی
hits ضربت تصادف
hit ضربت تصادف
come into collision تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
occurrence تصادف رویداد
to blunder upon به تصادف برخوردن به
occurrences تصادف رویداد
accident تصادف اتومبیل
accidents تصادف اتومبیل
incidentally <adv.> بطور تصادف
hitting ضربت تصادف
colliding تصادف کردن
random <adj.> برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
impinges تصادف کردن
accidentally <adv.> بطور تصادف
crushed تصادف کردن
stochastical <adj.> برحسب تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
crush تصادف کردن
by chance <adv.> بطور تصادف
collide تصادف کردن
collided تصادف کردن
collides تصادف کردن
crushes تصادف کردن
incidental <adj.> برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
to tun a تصادف کردن با
by happenstance <adv.> بطور تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
hit or miss برحسب تصادف
run upon تصادف کردن با
run against تصادف کردن با
coincidental <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
impinged تصادف کردن
impinge تصادف کردن
cross compiler کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
faxed مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxing مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
fax مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxes مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
bops تصادف کردن برخوردکردن
bopped تصادف کردن برخوردکردن
bop تصادف کردن برخوردکردن
accidence پیش امد تصادف
bopping تصادف کردن برخوردکردن
log jam تصادف موج سواران
run into برخوردن تصادف کردن با
occasions تصادف باعث شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
There has been an accident. تصادف شده است.
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
occasion تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
hurtle با چیزی تصادف کردن
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
occasioning تصادف باعث شدن
endo تصادف منجر به واژگونی
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
hurtled با چیزی تصادف کردن
double column vertical boring mill ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
d.c. machine ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
automated teller machine ماشین سخنگوی خودکار ماشین تحویل خودکار
the machine is in operation ماشین در گردش است ماشین دایر است
Jacquard loom ماشین بافندگی ژاکارد [این ماشین جهت بافت فرش های ماشینی و یا پارچه های رنگی استفاده می شود که رنگ های بکار رفته در نقش و طرح فرش را توسط صفحه مقوائی سوراخ دار و یا همان نقشه ژاکارد کنترل می کنند.]
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collide تصادف کردن برخورد کردن
collided تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
colliding تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
machines ماشین
machined ماشین
pressmen ماشین چی
pressman ماشین چی
apparatus ماشین
wheel رل ماشین
gins ماشین
automatons ماشین
wheels رل ماشین
mechanisms ماشین
gin ماشین
automaton ماشین
plants ماشین
mill ماشین
wheeling رل ماشین
machine ماشین
machanist ماشین چی
motored ماشین
motors ماشین
engine ماشین
freeze-up ماشین
runners ماشین چی
motor- ماشین
plant ماشین
mechanism ماشین
runner ماشین چی
mills ماشین
motor ماشین
adding machine ماشین افزایشگر
desktop ماشین حساب
computer ماشین حساب
auto ماشین سواری
computer ماشین متفکر
buffer ماشین لرزنده
road transport vehicle ماشین باری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com