Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 207 (10 milliseconds)
English	Persian
affirmation	تصدیق اثبات
affirmations	تصدیق اثبات
Search result with all words
aver	اثبات کردن تصدیق کردن
averred	اثبات کردن تصدیق کردن
averring	اثبات کردن تصدیق کردن
avers	اثبات کردن تصدیق کردن
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
Other Matches
affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
location audit	تصدیق دقت تعیین محل هدف به وسیله رادار تصدیق محل سکنی پرسنل یامحل اجناس درانبار
certify	تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying	تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifies	تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
vindication	اثبات
demonstration	اثبات
agument	اثبات
ascertainment	اثبات
positivity	اثبات
positiveness	اثبات
demonstrations	اثبات
assertion	اثبات
proof	اثبات
proofs	اثبات
subantiation	اثبات
substantiation	اثبات
proving	اثبات
show	اثبات
verification	اثبات
shows	اثبات
showed	اثبات
supporting	اثبات کردن
proves	اثبات کردن
documentation	اثبات بامدرک
indemonstrable	اثبات نا پذیر
burden of proof	بار اثبات
self-evident	بی نیاز از اثبات
positivism	اثبات گرایی
demonstration	اثبات تجربی
ontology probandi	بار اثبات
positivist	اثبات گرا
in order to prove	برای اثبات
in proof of	برای اثبات
demonstrations	اثبات تجربی
theorem proving	اثبات نظریه
proved	اثبات کردن
prove	اثبات کردن
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
assert	اثبات کردن
asserted	اثبات کردن
asserting	اثبات کردن
asserts	اثبات کردن
corroborated	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
corroborating	اثبات کردن
corroborate	اثبات کردن
justificatory	اثبات کننده
provability	قابلیت اثبات
substantiating	اثبات کردن
substantiates	اثبات کردن
demonstrator	اثبات کننده
demonstrators	اثبات کننده
proof	اثبات [ریاضی]
substantiated	اثبات کردن
corroborates	اثبات کردن
affirm	اثبات کردن
program proving	اثبات برنامه
deraign	اثبات کردن
demonstrate	اثبات کردن
burden of proof	وفیفه اثبات
demonstrated	اثبات کردن
demonstrating	اثبات کردن
predication	اثبات موعظه
demonstratively	ازراه اثبات
proving	اثبات کردن
manifestative	اثبات کننده
provable	قابل اثبات
demonstrates	اثبات کردن
ascertainable	اثبات پذیر
prover	اثبات کردن
onus probandi	بار اثبات
demonstrative	اثبات کننده
verifiability	اثبات پذیری
onus of proof	بار اثبات
proven	اثبات شده
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
probative	دال بر اثبات مشروط
veritable	قابل اثبات حقیقت
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
probatory	دال بر اثبات مشروط
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
provably	بطور اثبات پذیر
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premisses	قضیه ثابت یا اثبات شده
proves	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly	بطوریکه بتوان اثبات کردن
proved	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
premised	قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
premise	قضیه ثابت یا اثبات شده
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
refuting	اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes	اشتباه کسی را اثبات کردن
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
refute	اشتباه کسی را اثبات کردن
disprove	اثبات کذب چیزی راکردن
disproving	اثبات کذب چیزی راکردن
refuted	اشتباه کسی را اثبات کردن
refutation	اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
where there is a valid reason	در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified	در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases	در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeals	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative	بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant	بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with	اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeal	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
hold down	برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
realia	وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
single combat	اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification	عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative	حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
induces	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.	من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum	روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
inducing	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
validates	تصدیق
recognition	تصدیق
validated	تصدیق
validating	تصدیق
validate	تصدیق
porenotion	تصدیق
certificate	تصدیق
legalization	تصدیق
certification	تصدیق
acknowledgement	تصدیق
testimony	تصدیق
certificates	تصدیق
sanctions	تصدیق
sanctioning	تصدیق
sanctioned	تصدیق
sanitification	تصدیق
sanction	تصدیق
justifications	تصدیق
acknowledgements	تصدیق
testimonies	تصدیق
avouchment	تصدیق
attestation	تصدیق
admitance	تصدیق
acknowledgment	تصدیق
validation	تصدیق
acknohledgement	تصدیق
acquiescence	تصدیق
acknowledgments	تصدیق
justification	تصدیق
ratification	تصدیق
licensing	تصدیق
verification	تصدیق
license	تصدیق
approval	تصدیق
confirmation	تصدیق
authentication	تصدیق
to prove an a	اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism	عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
passed <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
ascription	تصدیق مالکیت
authorized <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
attestation	تصدیق امضاء
testified	تصدیق کردن
affirmant	تصدیق کننده
testimonials	تصدیق نامه
testifying	تصدیق کردن
allowed <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
acknowledgement of order	تصدیق سفارش
testify	تصدیق کردن
acknowledgment	اقرار تصدیق
acknowledged	تصدیق شده
approved <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
admittable	قابل تصدیق
testifies	تصدیق کردن
admissive	تصدیق امیز
acquiescent response set	امایه تصدیق
authorised [British] <adj.> <past-p.>	تصدیق شده
affimable	قابل تصدیق
testimonial	تصدیق نامه
certificate of a doctor	تصدیق طبیب
realize	تصدیق کردن
realized	تصدیق کردن
realizes	تصدیق کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com