English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
location audit تصدیق دقت تعیین محل هدف به وسیله رادار تصدیق محل سکنی پرسنل یامحل اجناس درانبار
Other Matches
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
location survey بازرسی در جای اجناس درانبار
certify تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifies تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
radar prediction بررسی به وسیله رادار تجزیه و تحلیل اطلاعات به وسیله رادار
handshake استفاده از سیگنال تصدیق در معنای آمادگی بری ارسال و دریافت که به کامپیوتر اجازه میدهد یا وسیله کندتر کار کند
handshakes استفاده از سیگنال تصدیق در معنای آمادگی بری ارسال و دریافت که به کامپیوتر اجازه میدهد یا وسیله کندتر کار کند
handshaking استفاده از سیگنال تصدیق در معنای آمادگی بری ارسال و دریافت که به کامپیوتر اجازه میدهد یا وسیله کندتر کار کند
semaphore مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند
radar tracking تعقیب به وسیله رادار ردیابی هدفها به وسیله رادار
PIA مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
peripheral مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
attestation تصدیق
admitance تصدیق
sanctioned تصدیق
sanctions تصدیق
authentication تصدیق
sanctioning تصدیق
approval تصدیق
acknowledgement تصدیق
testimony تصدیق
testimonies تصدیق
porenotion تصدیق
acknohledgement تصدیق
acknowledgment تصدیق
recognition تصدیق
sanction تصدیق
validation تصدیق
license تصدیق
licensing تصدیق
certificate تصدیق
sanitification تصدیق
validate تصدیق
validated تصدیق
validates تصدیق
confirmation تصدیق
verification تصدیق
certification تصدیق
justifications تصدیق
justification تصدیق
ratification تصدیق
certificates تصدیق
validating تصدیق
acknowledgements تصدیق
acknowledgments تصدیق
avouchment تصدیق
legalization تصدیق
acquiescence تصدیق
affirmation تصدیق اثبات
certificate of death تصدیق فوت
affirmations تصدیق اثبات
certifies تصدیق کردن
certify تصدیق کردن
certifiable قابل تصدیق
certifying تصدیق کردن
authorized <adj.> <past-p.> تصدیق شده
affirmant تصدیق کننده
passed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
endorsed تصدیق کردن
certificate of a doctor تصدیق طبیب
endorse تصدیق کردن
authenticating تصدیق کردن
authenticates تصدیق کردن
verifier تصدیق کننده
authenticate تصدیق کردن
validation تصدیق ارزیابی
authenticated تصدیق کردن
affimable قابل تصدیق
testifier تصدیق کننده
realize تصدیق کردن
realized تصدیق کردن
realizes تصدیق کردن
realizing تصدیق کردن
approvingly تصدیق شده
approved تصدیق شده
indorsation تصدیق کردن
admission تصدیق اعتراف
admissions تصدیق اعتراف
set one's seal to تصدیق کردن
grants تصدیق کردن
ascription تصدیق مالکیت
granted تصدیق کردن
certified تصدیق شده
grant تصدیق کردن
realising تصدیق کردن
realises تصدیق کردن
realised تصدیق کردن
attestation تصدیق امضاء
recogizant تصدیق کننده
recognizant تصدیق کننده
certificates تصدیق نامه
ratification تصدیق و تصویب
cognizance تصدیق ضمنی
indefensibility تصدیق ناپذیری
certificate تصدیق نامه
validity تایید تصدیق
acquiescent response set امایه تصدیق
affirmative تصدیق آمیز
ratifying تصدیق کردن
testifies تصدیق کردن
testified تصدیق کردن
prejudgement تصدیق بلاتصور
grant تصدیق کردن
allow تصدیق کردن
affirm تصدیق کردن
admit تصدیق کردن
provisional scrip تصدیق موقت
acknowledgement of order تصدیق سفارش
testify تصدیق کردن
testifying تصدیق کردن
ratified تصدیق کردن
intromission تصدیق معارضه
rubber stamp تصدیق کردن
rubber stamps تصدیق کردن
ratify تصدیق کردن
ratifies تصدیق کردن
rubber-stamp تصدیق کردن
testimonial تصدیق نامه
rubber-stamped تصدیق کردن
rubber-stamping تصدیق کردن
rubber-stamps تصدیق کردن
testimony تصدیق مدرک
testimonials تصدیق نامه
acknowledged تصدیق شده
acknowledge تصدیق کردن
acknowledgment اقرار تصدیق
testimonies تصدیق مدرک
agreed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
recognizing تصدیق کردن
approved <adj.> <past-p.> تصدیق شده
admittable قابل تصدیق
endorsing تصدیق کردن
endorses تصدیق کردن
recognises تصدیق کردن
recognising تصدیق کردن
recognize تصدیق کردن
concedes تصدیق کردن
admissive تصدیق امیز
allowed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
conceded تصدیق کردن
foregone conclusion تصدیق بلاتصور
conceding تصدیق کردن
concede تصدیق کردن
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
authorised [British] <adj.> <past-p.> تصدیق شده
recognizes تصدیق کردن
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
admissible قابل تصدیق پذیرفتنی
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
decrease endorsement تصدیق یا تائید کاهش
set one's seal to مهر یا تصدیق کردن
equivalent knowledge credit تصدیق اعتبار علمی
HTTPD تصدیق و جستجو باشد
affirmatory تصدیق امیز افهارمثبت
inexcusably بطور غیرقابل تصدیق
negative acknowledge character کاراکتر تصدیق منفی
pejudgement تصدیق بلا تصور
prejudgment تصدیق بلا تصور
verifiable قابل تصدیق تایید
provisional scrip تصدیق موقت سهام
valuation ارزش گذاری تصدیق
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
increase endorsement تصدیق یا تائید افزایش
valuations ارزش گذاری تصدیق
probate duty هزینه تصدیق وصیتنامه
prejudication تصدیق بلا تصور
indefensibly بطور غیرقابل تصدیق
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
letter testamentary تصدیق انحصار وراثت
equivalent knowledge credit تصدیق دانش علمی
inadmissible ناپسندیده تصدیق نکردنی
ackuowledge تصدیق کردن شناختن
justifiably بطور قابل تصدیق
attests تصدیق امضاء کردن
attesting تصدیق امضاء کردن
preconception تصدیق بلا تصور
preconceptions تصدیق بلا تصور
attested تصدیق امضاء کردن
sub spe rati به شرط تصدیق adreferendum
to give credit to باورکردن تصدیق کردن
avouch تصدیق یا اقرار کردن
certificate of service تصدیق نامه خدمت
prejudging تصدیق بلاتصور کردن
attest تصدیق امضاء کردن
prejudge تصدیق بلاتصور کردن
certificate of achievement مدرک تصدیق شایستگی
Do you agree that … آیا تصدیق می کنید که …
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
prejudges تصدیق بلاتصور کردن
prejudged تصدیق بلاتصور کردن
assents رضایت دادن تصدیق کردن
testifies شهادت دادن تصدیق کردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
testified شهادت دادن تصدیق کردن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com