English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
decrease endorsement تصدیق یا تائید کاهش
Other Matches
increase endorsement تصدیق یا تائید افزایش
tax friction کاهش تولید ناشی از تغییر رفتاراقتصادی بمنظور کاهش بارمالیاتی
kerning کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
compression روش کاهش اندازه بلاک داده با کاهش فضا وحذف فضاها و مواد بی استفاده
state of grace تائید
confirmation تائید
on approval به شرط تائید
to agitate [for] تائید کردن
verification تائید شدن
confirming bank بانک تائید کننده
confirmation تائید تسجیل تنفیذ
confirmed credit اعتبار تائید شده
certified invoice سیاهه تائید شده
location audit تصدیق دقت تعیین محل هدف به وسیله رادار تصدیق محل سکنی پرسنل یامحل اجناس درانبار
I'd like to confirm my flight. می خواهم پروازم را تائید کنم.
consular invoice سیاهه تائید شده توسط کنسولگری
decreased کاهش یافتن کم شدن کاهش
decreases کاهش یافتن کم شدن کاهش
decrease کاهش یافتن کم شدن کاهش
certifies تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certify تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
decreased کاهش دادن کاهش
decreases کاهش دادن کاهش
decrease کاهش دادن کاهش
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
economic of scale کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
accelerationists شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
confirm تائید کردن مسجل کردن تسجیل
confirms تائید کردن مسجل کردن تسجیل
acid reduction کاهش در محیط اسیدی کاهش اسیدی
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
sanctioned تصدیق
acknowledgements تصدیق
ratification تصدیق
sanctions تصدیق
acknowledgment تصدیق
acknowledgement تصدیق
testimonies تصدیق
testimony تصدیق
admitance تصدیق
sanction تصدیق
sanctioning تصدیق
acknowledgments تصدیق
acquiescence تصدیق
avouchment تصدیق
attestation تصدیق
confirmation تصدیق
acknohledgement تصدیق
license تصدیق
licensing تصدیق
certification تصدیق
validation تصدیق
certificate تصدیق
validates تصدیق
approval تصدیق
sanitification تصدیق
validating تصدیق
verification تصدیق
recognition تصدیق
validate تصدیق
validated تصدیق
porenotion تصدیق
certificates تصدیق
justifications تصدیق
legalization تصدیق
authentication تصدیق
justification تصدیق
authorized <adj.> <past-p.> تصدیق شده
passed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
acknowledge تصدیق کردن
approvingly تصدیق شده
acknowledged تصدیق شده
testimonial تصدیق نامه
admit تصدیق کردن
testimonials تصدیق نامه
affirmant تصدیق کننده
admissive تصدیق امیز
acknowledgment اقرار تصدیق
acknowledgement of order تصدیق سفارش
certifies تصدیق کردن
authorised [British] <adj.> <past-p.> تصدیق شده
certify تصدیق کردن
approved <adj.> <past-p.> تصدیق شده
certifying تصدیق کردن
admittable قابل تصدیق
affimable قابل تصدیق
acquiescent response set امایه تصدیق
endorses تصدیق کردن
rubber-stamps تصدیق کردن
certificate تصدیق نامه
affirm تصدیق کردن
certificates تصدیق نامه
grant تصدیق کردن
testimony تصدیق مدرک
agreed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
testimonies تصدیق مدرک
grants تصدیق کردن
granted تصدیق کردن
grant تصدیق کردن
allowed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
allow تصدیق کردن
certified تصدیق شده
approved تصدیق شده
rubber-stamping تصدیق کردن
validity تایید تصدیق
rubber-stamped تصدیق کردن
rubber-stamp تصدیق کردن
rubber stamps تصدیق کردن
rubber stamp تصدیق کردن
ratifying تصدیق کردن
ratify تصدیق کردن
ratifies تصدیق کردن
ratified تصدیق کردن
endorsing تصدیق کردن
endorsed تصدیق کردن
endorse تصدیق کردن
authenticate تصدیق کردن
realises تصدیق کردن
realising تصدیق کردن
indorsation تصدیق کردن
realize تصدیق کردن
intromission تصدیق معارضه
realised تصدیق کردن
testified تصدیق کردن
testifying تصدیق کردن
testify تصدیق کردن
prejudgement تصدیق بلاتصور
testifies تصدیق کردن
indefensibility تصدیق ناپذیری
validation تصدیق ارزیابی
recognize تصدیق کردن
verifier تصدیق کننده
recognising تصدیق کردن
recognises تصدیق کردن
authenticating تصدیق کردن
authenticates تصدیق کردن
authenticated تصدیق کردن
affirmative تصدیق آمیز
realizing تصدیق کردن
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
conceding تصدیق کردن
realized تصدیق کردن
conceded تصدیق کردن
concede تصدیق کردن
recognizing تصدیق کردن
realizes تصدیق کردن
recognizes تصدیق کردن
concedes تصدیق کردن
foregone conclusion تصدیق بلاتصور
ascription تصدیق مالکیت
attestation تصدیق امضاء
admission تصدیق اعتراف
testifier تصدیق کننده
provisional scrip تصدیق موقت
affirmation تصدیق اثبات
affirmations تصدیق اثبات
certifiable قابل تصدیق
ratification تصدیق و تصویب
admissions تصدیق اعتراف
certificate of death تصدیق فوت
certificate of a doctor تصدیق طبیب
recogizant تصدیق کننده
cognizance تصدیق ضمنی
set one's seal to تصدیق کردن
recognizant تصدیق کننده
set one's seal to مهر یا تصدیق کردن
probate duty هزینه تصدیق وصیتنامه
prejudication تصدیق بلا تصور
sanctions تصدیق مجازات اقتصادی
provisional scrip تصدیق موقت سهام
prejudgment تصدیق بلا تصور
to give credit to باورکردن تصدیق کردن
sub spe rati به شرط تصدیق adreferendum
pejudgement تصدیق بلا تصور
negative acknowledge character کاراکتر تصدیق منفی
inadmissible ناپسندیده تصدیق نکردنی
equivalent knowledge credit تصدیق اعتبار علمی
equivalent knowledge credit تصدیق دانش علمی
certificate of service تصدیق نامه خدمت
certificate of achievement مدرک تصدیق شایستگی
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
avouch تصدیق یا اقرار کردن
ackuowledge تصدیق کردن شناختن
HTTPD تصدیق و جستجو باشد
sanctioning تصدیق مجازات اقتصادی
sanctioned تصدیق مجازات اقتصادی
justifiably بطور قابل تصدیق
Do you agree that … آیا تصدیق می کنید که …
prejudges تصدیق بلاتصور کردن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
verifiable قابل تصدیق تایید
inexcusably بطور غیرقابل تصدیق
indefensibly بطور غیرقابل تصدیق
valuation ارزش گذاری تصدیق
valuations ارزش گذاری تصدیق
sanction تصدیق مجازات اقتصادی
affirmatory تصدیق امیز افهارمثبت
prejudge تصدیق بلاتصور کردن
prejudging تصدیق بلاتصور کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com