English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (13 milliseconds)
English Persian
mind تصمیم داشتن
minding تصمیم داشتن
minds تصمیم داشتن
Search result with all words
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
Other Matches
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
resolution تصمیم
decisions تصمیم
resolutions تصمیم
nonplus بی تصمیم
will-power تصمیم
ruling تصمیم
rulings تصمیم
resolve تصمیم
resolves تصمیم
avow تصمیم
avowing تصمیم
avows تصمیم
plucks تصمیم
decision تصمیم
plucking تصمیم
weak kneed بی تصمیم
plucked تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
irresolute بی تصمیم
determination تصمیم
pluck تصمیم
nonplus بی تصمیم بودن
special verdict تصمیم ویژه
decision making تصمیم گیری
decision instruction دستورالعمل تصمیم
freehand ازادی در تصمیم
decision maker تصمیم گیرنده
decision process فرایند تصمیم
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
determines تصمیم گرفتن
decidability تصمیم پذیری
decidable تصمیم پذیر
decision box جعبه تصمیم
determine تصمیم گرفتن
undecidable تصمیم ناپذیر
sewed up <idiom> تصمیم گیری
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
make up one's mind تصمیم گرفتن
determining تصمیم گرفتن
resolve تصمیم گرفتن
decision tree درخت تصمیم
to be resolved تصمیم گرفتن
resolves تصمیم گرفتن
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
joint resolution تصمیم مشترک
resolution نیت تصمیم
logical decision تصمیم منطقی
decision theory تئوری تصمیم
decide تصمیم گرفتن
decision structure ساختار تصمیم
decides تصمیم گرفتن
decision symbol علامت تصمیم
decision table جدول تصمیم
to take a d. تصمیم گرفتن
regnum تصمیم مقتدرانه
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
resolutions نیت تصمیم
canon : تصویبنامه تصمیم
to come to a decision تصمیم گرفتن
resolutely از روی تصمیم
determiner تصمیم گیرنده
determiners تصمیم گیرنده
canons : تصویبنامه تصمیم
to make a decision تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
afore thought سبق تصمیم
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
decision table جدول تصمیم گیری
determinants تصمیم گیرنده عاجز
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
decision theory نظریه تصمیم گیری
self determination تصمیم پیش خود
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
preform قبلا تصمیم گرفتن
decision model الگوی تصمیم گیری
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
determines اتخاذ تصمیم کردن
determinant تصمیم گیرنده عاجز
determine اتخاذ تصمیم کردن
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
decision tree مسیر تصمیم گیری
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
malice aforethought سبق تصمیم سوء
without aforethought بدون سبق تصمیم
decision variable متغیر تصمیم گیری
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
verdicts تصمیم هیات منصفه
verdict تصمیم هیات منصفه
decision making policy سیاست تصمیم گیری
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
determining اتخاذ تصمیم کردن
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
sub judice بدون تصمیم قضایی
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
willpower تصمیم جدی نیروی اراده
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
It depends on your decison. بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
arranged marriage ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
to have possession of داشتن
to possess داشتن
to hold a meeting داشتن
lackvt کم داشتن
to have داشتن
doubt شک داشتن
redolence بو داشتن
doubting شک داشتن
doubts شک داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com