Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
English
Persian
regnum
تصمیم مقتدرانه
Other Matches
potently
مقتدرانه
excathedra
مقتدرانه
authoritatively
مقتدرانه
dogmatize
امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
decision
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
determination
تصمیم
rulings
تصمیم
decisions
تصمیم
will-power
تصمیم
nonplus
بی تصمیم
avows
تصمیم
resolves
تصمیم
resolve
تصمیم
avowing
تصمیم
avow
تصمیم
ruling
تصمیم
plucked
تصمیم
resolutions
تصمیم
pluck
تصمیم
plucking
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
plucks
تصمیم
resolution
تصمیم
decision process
فرایند تصمیم
decision symbol
علامت تصمیم
decision maker
تصمیم گیرنده
decision making
تصمیم گیری
decision structure
ساختار تصمیم
determiner
تصمیم گیرنده
determiners
تصمیم گیرنده
afore thought
سبق تصمیم
decidability
تصمیم پذیری
decidable
تصمیم پذیر
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
decision box
جعبه تصمیم
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
decision table
جدول تصمیم
undecidable
تصمیم ناپذیر
to take a d.
تصمیم گرفتن
nonplus
بی تصمیم بودن
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
to come to a decision
تصمیم گرفتن
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
special verdict
تصمیم ویژه
to make a decision
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
decision theory
تئوری تصمیم
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
decision tree
درخت تصمیم
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
joint resolution
تصمیم مشترک
logical decision
تصمیم منطقی
to be resolved
تصمیم گرفتن
resolves
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
resolutely
از روی تصمیم
freehand
ازادی در تصمیم
determine
تصمیم گرفتن
determining
تصمیم گرفتن
mind
تصمیم داشتن
canons
: تصویبنامه تصمیم
canon
: تصویبنامه تصمیم
resolution
نیت تصمیم
determines
تصمیم گرفتن
minds
تصمیم داشتن
resolutions
نیت تصمیم
minding
تصمیم داشتن
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
self determination
تصمیم پیش خود
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
preform
قبلا تصمیم گرفتن
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
decision table
جدول تصمیم گیری
without aforethought
بدون سبق تصمیم
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
determining
اتخاذ تصمیم کردن
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
sub judice
بدون تصمیم قضایی
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
verdict
تصمیم هیات منصفه
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
decision variable
متغیر تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
determine
اتخاذ تصمیم کردن
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
determines
اتخاذ تصمیم کردن
verdicts
تصمیم هیات منصفه
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
special verdict
رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved
تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
veto
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com