English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (17 milliseconds)
English Persian
determine تصمیم گرفتن
determines تصمیم گرفتن
determining تصمیم گرفتن
decide تصمیم گرفتن
decides تصمیم گرفتن
resolve تصمیم گرفتن
resolves تصمیم گرفتن
make up one's mind تصمیم گرفتن
to be resolved تصمیم گرفتن
to take a d. تصمیم گرفتن
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
to make a decision تصمیم گرفتن
to come to a decision تصمیم گرفتن
Search result with all words
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
preform قبلا تصمیم گرفتن
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
Other Matches
resolutions تصمیم
nonplus بی تصمیم
resolves تصمیم
irresolute بی تصمیم
resolution تصمیم
pluck تصمیم
plucking تصمیم
plucks تصمیم
plucked تصمیم
resolve تصمیم
rulings تصمیم
determination تصمیم
weak kneed بی تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
avows تصمیم
decisions تصمیم
ruling تصمیم
avow تصمیم
avowing تصمیم
decision تصمیم
will-power تصمیم
minding تصمیم داشتن
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
joint resolution تصمیم مشترک
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
resolution نیت تصمیم
mind تصمیم داشتن
minds تصمیم داشتن
undecidable تصمیم ناپذیر
logical decision تصمیم منطقی
resolutions نیت تصمیم
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
regnum تصمیم مقتدرانه
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
sewed up <idiom> تصمیم گیری
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
canon : تصویبنامه تصمیم
canons : تصویبنامه تصمیم
resolutely از روی تصمیم
freehand ازادی در تصمیم
nonplus بی تصمیم بودن
special verdict تصمیم ویژه
afore thought سبق تصمیم
decidability تصمیم پذیری
decision tree درخت تصمیم
decision box جعبه تصمیم
decision table جدول تصمیم
decision symbol علامت تصمیم
decision making تصمیم گیری
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decision structure ساختار تصمیم
decision process فرایند تصمیم
decidable تصمیم پذیر
determiners تصمیم گیرنده
determiner تصمیم گیرنده
decision maker تصمیم گیرنده
decision theory تئوری تصمیم
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
decision tree مسیر تصمیم گیری
determinants تصمیم گیرنده عاجز
determinant تصمیم گیرنده عاجز
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
without aforethought بدون سبق تصمیم
decision table جدول تصمیم گیری
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
verdict تصمیم هیات منصفه
verdicts تصمیم هیات منصفه
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
determine اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
decision making policy سیاست تصمیم گیری
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
decision model الگوی تصمیم گیری
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
self determination تصمیم پیش خود
determining اتخاذ تصمیم کردن
decision variable متغیر تصمیم گیری
malice aforethought سبق تصمیم سوء
determines اتخاذ تصمیم کردن
sub judice بدون تصمیم قضایی
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
willpower تصمیم جدی نیروی اراده
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
It depends on your decison. بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
arranged marriage ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
special verdict رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
To tell some one his fortune . برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
to bring to a stop را گرفتن
to catch a fly بل گرفتن
encumbered گرفتن
encumbers گرفتن
withdraw پس گرفتن
encumbering گرفتن
to put a stop to را گرفتن
To treat flippantly(lightly). شل گرفتن
to call back پس گرفتن
capturing گرفتن
reoccupy از سر گرفتن
withdraws پس گرفتن
to break in گرفتن
to get at گرفتن
to catch on گرفتن
resume از سر گرفتن
catch on گرفتن
overtake گرفتن
resumed از سر گرفتن
acquiring گرفتن
to draw back پس گرفتن
resumes از سر گرفتن
overtaken گرفتن
retaking پس گرفتن
inclasp در بر گرفتن
acquire گرفتن
raclaim پس گرفتن
acquires گرفتن
overtakes گرفتن
resuming از سر گرفتن
encumber گرفتن
to addict oneself خو گرفتن
To go bad and stink. بو گرفتن
capture گرفتن
accompany دم گرفتن
accompanies دم گرفتن
tithes ده یک گرفتن از
tithe ده یک گرفتن از
accompanied دم گرفتن
to begin again از سر گرفتن
to lay a wager گرفتن
pushing گرفتن
captures گرفتن
withdrawals پس گرفتن
grabs گرفتن
retrieved پس گرفتن
retrieves پس گرفتن
receives گرفتن
wed گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com