Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
Other Matches
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
rote
کاری که از روی عادت بکنند
instead of doing
بجای اینکه انجام بدهند
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
determine
تصمیم گرفتن
to come to a decision
تصمیم گرفتن
determines
تصمیم گرفتن
determining
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
to be resolved
تصمیم گرفتن
resolves
تصمیم گرفتن
to take a d.
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
preform
قبلا تصمیم گرفتن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
authority
توانایی انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
loads
کاری که باید انجام شود
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
backlog
کاری که باید انجام شود
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
having
باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
load
کاری که باید انجام شود
slur
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
capability
قادر به انجام کاری بودن
undertake
توافق برای انجام کاری
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
undertakes
توافق برای انجام کاری
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
bar
توقف کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
to be fulfilled
انجام گرفتن
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com