Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
Other Matches
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
resolves
تصمیم گرفتن
to take a d.
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
resolve
تصمیم گرفتن
to be resolved
تصمیم گرفتن
decide
تصمیم گرفتن
decides
تصمیم گرفتن
determines
تصمیم گرفتن
to make a decision
تصمیم گرفتن
determine
تصمیم گرفتن
to come to a decision
تصمیم گرفتن
determining
تصمیم گرفتن
preform
قبلا تصمیم گرفتن
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
sleep
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
undertake
توافق برای انجام کاری
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
loads
کاری که باید انجام شود
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
load
کاری که باید انجام شود
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
backlog
کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
having
باعث انجام کاری شدن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
bar
توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
to be fulfilled
انجام گرفتن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com