Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
English
Persian
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
Search result with all words
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
area
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
hygrograph
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
decision making
تصمیم گیری
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision table
جدول تصمیم گیری
decision model
الگوی تصمیم گیری
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
decision variable
متغیر تصمیم گیری
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
vetoes
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
mode of execution
روش انجام کاری
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
backlog
کاری که باید انجام شود
slur
باعجله کاری را انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com