English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
Other Matches
decision making تصمیم گیری
sewed up <idiom> تصمیم گیری
decision making policy سیاست تصمیم گیری
decision model الگوی تصمیم گیری
decision table جدول تصمیم گیری
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision tree مسیر تصمیم گیری
decision variable متغیر تصمیم گیری
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
optimization کار کردن چیزی با کارایی کامل
cycle 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycles 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
dipstick میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
recital [of something] شرح کامل محتویات [شرح مفصل ] چیزی
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
completed case جعبه کامل خشاب کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
imago حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough بطور کامل کامل
avows تصمیم
avowing تصمیم
will-power تصمیم
decision تصمیم
avow تصمیم
resolves تصمیم
resolution تصمیم
resolutions تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
determination تصمیم
plucking تصمیم
pluck تصمیم
resolve تصمیم
rulings تصمیم
nonplus بی تصمیم
ruling تصمیم
decisions تصمیم
irresolute بی تصمیم
weak kneed بی تصمیم
plucked تصمیم
plucks تصمیم
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decision symbol علامت تصمیم
resolve تصمیم گرفتن
afore thought سبق تصمیم
decide تصمیم گرفتن
decidable تصمیم پذیر
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
special verdict تصمیم ویژه
regnum تصمیم مقتدرانه
decision box جعبه تصمیم
decides تصمیم گرفتن
decision structure ساختار تصمیم
decision process فرایند تصمیم
decision tree درخت تصمیم
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
determines تصمیم گرفتن
determine تصمیم گرفتن
decision theory تئوری تصمیم
resolves تصمیم گرفتن
determining تصمیم گرفتن
decision maker تصمیم گیرنده
decision table جدول تصمیم
nonplus بی تصمیم بودن
to take a d. تصمیم گرفتن
minds تصمیم داشتن
to be resolved تصمیم گرفتن
make up one's mind تصمیم گرفتن
resolution نیت تصمیم
resolutions نیت تصمیم
logical decision تصمیم منطقی
freehand ازادی در تصمیم
canons : تصویبنامه تصمیم
minding تصمیم داشتن
determiner تصمیم گیرنده
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
to make a decision تصمیم گرفتن
to come to a decision تصمیم گرفتن
canon : تصویبنامه تصمیم
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
determiners تصمیم گیرنده
resolutely از روی تصمیم
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
undecidable تصمیم ناپذیر
mind تصمیم داشتن
joint resolution تصمیم مشترک
decidability تصمیم پذیری
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
determinant تصمیم گیرنده عاجز
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
self determination تصمیم پیش خود
sub judice بدون تصمیم قضایی
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
malice aforethought سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
determines اتخاذ تصمیم کردن
without aforethought بدون سبق تصمیم
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
determining اتخاذ تصمیم کردن
determinants تصمیم گیرنده عاجز
preform قبلا تصمیم گرفتن
determine اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
verdicts تصمیم هیات منصفه
verdict تصمیم هیات منصفه
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
his severity relaxed از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
order in council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
willpower تصمیم جدی نیروی اراده
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
digamy دو زن گیری دو شوهر گیری
She found it hard to make up her mind. برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
It depends on your decison. بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
zero hour <idiom> لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
arranged marriage ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
order of council تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com