English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
Other Matches
in phase vectors بردارهای هم فاز
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-ups تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
absolute address وسیله ورودی مثل tablet یا mouse که مختصات نشانه گر را با بردارهای مخصوص برمی گرداند
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
figurative تصویری
pictograph خط تصویری
pictorial تصویری
video تصویری
videoed تصویری
projective تصویری
videos تصویری
videoing تصویری
picture writing خط تصویری
projection formula فرمول تصویری
icon نماد تصویری
icons نماد تصویری
videotext متن تصویری
hieroglyph حروف تصویری
hieroglyphs حروف تصویری
picture processing پردازش تصویری
picture graph نمودار تصویری
pictorial tests ازمونهای تصویری
pictograph نمودار تصویری
non figurative غیر تصویری
image sinusoidally تابیدگی تصویری
an abstract term تعبیر تصویری
ikons نماد تصویری
video terminal ترمینال تصویری
facsimile پست تصویری
visual scanner پیماینده تصویری
video terminal پایانه تصویری
facsimiles پست تصویری
visual page صفحه تصویری
video monitor مانیتور تصویری
video ram RA بصری یا تصویری
pictograph نشان یا علائم تصویری
self-portraits تصویری که نقاش از خودبکشد
block diagram نمایش تصویری سیستمها
pictorial وسایل تصویری یا تصویرنهایی
fax نمابرد پست تصویری
faxing نمابرد پست تصویری
faxes نمابرد پست تصویری
faxed نمابرد پست تصویری
video digitizer دیجیتالی کننده تصویری
video amplifier تقویت کننده تصویری
self portrait تصویری که نقاش از خودبکشد
self-portrait تصویری که نقاش از خودبکشد
video display unit واحد نمایش تصویری
video game machine ماشین بازی تصویری
pixel نقطه عنصر تصویری
video display terminal ترمینال نمایش تصویری
reproduction [of a recording] [audio, video] پخش [ضبط صوتی یا تصویری]
blips تصویری بر روی صفحه رادار
picture frustration test ازمون ناکامی سنج تصویری
blip تصویری بر روی صفحه رادار
prestel سرویس متن تجاری تصویری در انگلستان
halftones عکس یا تصویری که حالتهای مختلف دارد
halftone عکس یا تصویری که حالتهای مختلف دارد
symbol نشانه یا تصویری که معرف چیزی است
blur تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurred تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurs تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
phototypesetter حروف چینی نوری حروفچین تصویری تصویرپرداز
camera lucida دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
Videotex تحویل اطلاعات خانگی الکترونیکی متن تصویری
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
d. of macabre تصویری که دسته مردن راازپست و بلند نشان میدهد
gouache عکس و تصویری که با رنگ کاری فوق بدست اید
d. of death تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
desktop الگو یا تصویری که در پشت صفحه ویندوز نمایش دده میشود
blast through alphanumerics حروفی که در یک ترمینال تصویری در حالت گرافیکی قابل نمایش اند
wraparound حرکت نشانه گر در صفحه تصویری کامپیوتر از انتهای یک خط یا شروع خط بعد
descriptions تعریف
description تعریف
circumscription تعریف
comkplimentarily با تعریف
portrayals تعریف
portrayal تعریف
definiens تعریف
extolment تعریف
cell definition تعریف سل
compliments تعریف
complimenting تعریف
definitions تعریف
explanation تعریف
compliment تعریف
definition تعریف
quality تعریف
qualities تعریف
complimented تعریف
explanations تعریف
telesoftware نرم افزاری که سرویس را از داده تصویری یا متن راه دور می گیرد
eighty column screen صفحه تصویری که میتواند هشت حرف را به صورت افق نمایش دهد
bit mapped screen pixel یک صفحه نمایش که در ان هر سلول تصویری میتوانددر ارتباط با مکانی از حافظه
problem definition تعریف مسئله
to crack up تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
the d. article حرف تعریف
depiction نگارش تعریف
depictions نگارش تعریف
circular definition تعریف دوری
anarthrous بی حرف تعریف
definable تعریف پذیر
self aggrandizement تعریف از خود
block definition تعریف بلوک
contextual definition تعریف ضمنی
compliment تعریف کردن از
praised تعریف کردن
honorable شایان تعریف
operational definition تعریف عملیاتی
praises تعریف کردن
job definition تعریف برنامه
nosography تعریف امراض
macro definition درشت تعریف
macro definition تعریف ماکرو
macro difinition درشت تعریف
he is well spoken of از او تعریف می کنند
praise تعریف کردن
data definition تعریف داده
complimented تعریف کردن از
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
complimenting تعریف کردن از
emblazon تعریف کردن
extoll تعریف کننده
extoller تعریف کننده
compliments تعریف کردن از
field definition تعریف فیلد
praising تعریف کردن
recitation تعریف موضوع
complimentary تعریف امیز
traduce تعریف کردن
traduced تعریف کردن
traduces تعریف کردن
traducing تعریف کردن
exponent تعریف کننده
exponents تعریف کننده
define تعریف کردن
recitations تعریف موضوع
defines تعریف کردن
defining تعریف کردن
defined تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
undefined تعریف نشده
unreel تعریف کردن
recount تعریف کردن
recounted تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounts تعریف کردن
articles حرف تعریف
glorifies تعریف کردن
glorify تعریف کردن
article حرف تعریف
bitmap تصویری که پیکسل ها با عوض کردن مقدار بیت ذخیره شده تغییر میکند
partially defined پاره تعریف شده
dd statement دستور تعریف داده
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
data description language زبان تعریف داده
ddl زبان تعریف داده
defined function تابع تعریف شده
self flattering تعریف کننده از خود
definite a The حرف تعریف چون
dimensioning تعریف اندازه چیزی
portraiture پیکر نگاری تعریف
Defined depth finder تعریف عمق یاب
data definition statement حکم تعریف داده ها
data definition language زبان تعریف داده ها
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
clear-cut درست تعریف شده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
well defined function تابع خوش تعریف
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
redefining دوباره تعریف کردن
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
redefine دوباره تعریف کردن
undefined entry فقره تعریف نشده
indefinably غیر قابل تعریف
indefinable غیر قابل تعریف
predefined از پیش تعریف شده
undefined label برچسب تعریف نشده
self applauding تعریف کننده از خود
yoke قسمتی از سیستم انحراف پرتوالکترونی که برای ادرس دهی یک نمایش تصویری بکار می رود
acrade game نوعی بازی تصویری کامپیوتری که توسط ماشین هایی با سکه پول کار می کنند
DV I سیستمی که نحوه فشرده سازی و نمایش سیگنالهای صوتی و تصویری روی کامپیوتر را نشان میدهد
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
predefined function تابع از پیش تعریف شده
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com