Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
To stage political demonstrations.	تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
Other Matches
feints	تظاهر به عملیات تظاهرات
feinting	تظاهر به عملیات تظاهرات
feinted	تظاهر به عملیات تظاهرات
feint	تظاهر به عملیات تظاهرات
apolitical	دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
self determination	استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
political ties	هم بستگیهای سیاسی وابستگیهای سیاسی اتحادسیاسی
immunity	مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
political circles	محافل سیاسی دوایر سیاسی
politics	علم سیاسی امور سیاسی
to take to [the] streets	تظاهرات کردن
riot and civil commotion	اعتصاب و تظاهرات
demonstrates	تظاهرات کردن
demonstration	تظاهرات نمایش
demonstrated	تظاهرات کردن
demonstrate	تظاهرات کردن
demonstrations	تظاهرات نمایش
demonstrating	تظاهرات کردن
to demonstrate against something	بر ضد چیزی تظاهرات کردن
reestablishment of diplomatic relations	برقراری مجدد روابط سیاسی اعاده روابط سیاسی
to demonstrate in support of something	بطرفداری از چیزی تظاهرات کردن
parade	تظاهرات عملیات دسته جمعی
paraded	تظاهرات عملیات دسته جمعی
parading	تظاهرات عملیات دسته جمعی
parades	تظاهرات عملیات دسته جمعی
politic	سیاسی نماینده سیاسی
i am only middling	بد نیستم
iam pretty well	بد نیستم
i am not good at sums	نیستم
i am not of his mind	نیستم
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
I am not your maid.	نوکرت که نیستم.
non placer	موافق نیستم
i am not a with him	با او اشنا نیستم
I'm not worth it.	من در حد اون نیستم.
Not my department. <idiom>	من مسئول نیستم.
That's not my province.	من مسئول آن نیستم.
I am not as mad as all that .	آنقدها هم دیوانه نیستم
i am unused to that noise	من به ان صدا اشنا نیستم
i am unwilling to go	راضی نیستم بروم
i am unwilling to go	مایل نیستم بروم
i do not belong here	من اهل اینجا نیستم
but don't hold me to it [idiom]	ولی مطمئن نیستم
I am not worried about it.	من در موردش نگران نیستم.
I wasn't born yesterday. <idiom>	من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
I'm uneasy about it.	من باهاش راحت نیستم.
I am not aware of that. <idiom>	درباره اش آگاه نیستم. [اصطلاح]
I'm not too keen on it. <idiom>	من خیلی بهش مشتاق نیستم.
I'm not made of money! <idiom>	من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
I wasn't born yesterday. <idiom>	من ساده لوح نیستم ! [اصطلاح]
Such things just dont interest me.	توی این خطها نیستم
Nothing is further from my mind than marriage .	اصلا" فکر ازدواج نیستم
fakery	تظاهر
pretension	تظاهر
displays	تظاهر
pretensions	تظاهر
effusion	تظاهر
displaying	تظاهر
effusions	تظاهر
displayed	تظاهر
display	تظاهر
pretence	تظاهر
eyewash	تظاهر
affectation	تظاهر
affectations	تظاهر
grimacing	تظاهر
grimaces	تظاهر
grimace	تظاهر
make believe	تظاهر
make-believe	تظاهر
grimaced	تظاهر
semblance	تظاهر
pretenses	تظاهر
pretences	تظاهر
prudery	تظاهر
pretense	تظاهر
I am not much of a cinema-goer.	زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
iam not in prac tice	چندی است وارد کار نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
iam out of practice	چندی است که وارد کار نیستم
Count me out .	دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
sham	تظاهر کردن
affects	تظاهر کردن به
affect	تظاهر کردن به
ostensive	تظاهر امیز
flashiness	خودفروشی تظاهر
dissemble	تظاهر کردن
pass off <idiom>	تظاهر کردن
pretend	تظاهر کردن
feign	تظاهر کردن
preciosity	تصنع تظاهر
simulations	وانمود تظاهر
gleams	تظاهر موقتی
sham	تظاهر کردن
gleaming	تظاهر موقتی
simulation	وانمود تظاهر
gleamed	تظاهر موقتی
shams	تظاهر کردن
gleam	تظاهر موقتی
It doesn't fly with me [American E] [colloquial]	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
That won't work with me!	من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
feints	نمایش دروغی تظاهر
feinting	نمایش دروغی تظاهر
take a dive	تظاهر به ناک اوت
feinted	نمایش دروغی تظاهر
feint	نمایش دروغی تظاهر
ostentation	خود فروشی تظاهر
I dont smoke at all.	اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.	من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
demonstrations	تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstration	تظاهر به انجام عملیات کردن
His liberalism is merely a pose [an act]	آزادمنشی او فقط تظاهر است
She was pretending to be happy.	او [زن] تظاهر به شاد بودن کرد.
isonomy	برابری در حقوق سیاسی برابری سیاسی
demonstrate	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
The demonstrators were waving the flags.	تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
To pretend sickness(ignorance).	تظاهر به ناخوشی ( بی اطلاعی وناآگاهی ) کردن
demonstrating	نشان دادن تظاهر به عمل کردن
put up a good front <idiom>	وانمودبه خوشحالی ،تظاهر به خوشحال بودن
face dodge	گول زدن حریف با تظاهر به پاس دادن
one two	تظاهر شمشیربازبه دفاع و حمله در همان مسیر
To be a bit la – di – da .	«مکش مرگ ما» بودن ( پرافاده و اهل تظاهر )
quarterback draw	نوعی حمله که مهاجم پشت خط مرکزی با تظاهر به پاس عقب می رود و بعد خودبجلو میشتابد
politicos	سیاسی
diplomatic	سیاسی
socio political	سیاسی
politico	سیاسی
political	سیاسی
prisoners of state	محبوسین سیاسی
political offences	جرائم سیاسی
state prisoners	زندانیان سیاسی
state prisoners	محبوسین سیاسی
political psychology	روانشناسی سیاسی
political isolation	انزوای سیاسی
public life	زندگی سیاسی
political mission	هیئت سیاسی
prisoners of state	زندانیان سیاسی
political forces	نیروهای سیاسی
political matters	مسائل سیاسی
political rights	حقوق سیاسی
political propaganda	تبلیغات سیاسی
politico social	سیاسی و اجتماعی
politico social	سیاسی اجتماعی
envoyship	نمایندگان سیاسی
political offence	جرم سیاسی
ecclesia	مجلس سیاسی
political mission	ماموریت سیاسی
asylums	حق پناهندگی سیاسی
escapism	انزوای سیاسی
couriers	پیک سیاسی
political debate	بحث سیاسی
political debate	منازعه سیاسی
envoy	فرستاده سیاسی
sociopolitical	اجتماعی- سیاسی
state criminals	مقصرین سیاسی
state criminals	مجرمین سیاسی
talk politics	گفتگوی سیاسی
politicking	فعالیت سیاسی
current affairs	رویدادهایاجتماعی و سیاسی
asylum	حق پناهندگی سیاسی
envoys	فرستاده سیاسی
Political opponents .	مخالفین سیاسی
hatchet man <idiom>	کارهای سیاسی
courier	پیک سیاسی
anarchy	بی ترتیبی سیاسی
arithmetic , political	اقتصاد سیاسی
demarche	اقدام سیاسی
political economy	اقتصاد سیاسی
diplomatic agent	مامور سیاسی
diplomatic channels	طرق سیاسی
diplomatic mission	هیئت سیاسی
political economy	اتصاد سیاسی
diplomatic passport	پاسپورت سیاسی
diplomatic immunity	مصونیت سیاسی
diplomatic passport	تذکره سیاسی
diplomatic privileges	امتیازات سیاسی
refugees	پناهنده سیاسی
refugee	پناهنده سیاسی
politics	اصول سیاسی
political science	علوم سیاسی
diplomatic corps	هیات سیاسی
terrorists	ادمکش سیاسی
terrorist	ادمکش سیاسی
terror	ادمکشی سیاسی
terrors	ادمکشی سیاسی
politicians	مرد سیاسی
politician	مرد سیاسی
politic	زندانی سیاسی
diplomatic relations	روابط سیاسی
diplomatic representation	نمایندگی سیاسی
politically	از لحاظ سیاسی
diplomatic officer	مامور سیاسی
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.	اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
titular charge daffaires	متصدی شغل سیاسی
to talk politics	گفتگوی سیاسی کردن
Religious (political) fanaticism	تعصبات مذهبی ( سیاسی )
hanse	اتحادیه بازرگانی یا سیاسی
stating	سیاسی رسمی وضع

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com