Dictiornary-Farsi | تعادل در اشتغال ناقص | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
unemployment equilibrium	تعادل در اشتغال ناقص


Other Matches

full employment equilibrium	تعادل اشتغال کامل
employment gap	مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
say's law	عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
self poise	تعادل بدون پایه یا پشیبان تعادل ناپایدار
walras law	براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
counterweights	حالت تعادل وزنه تعادل
counterweight	حالت تعادل وزنه تعادل
engagement	اشتغال
preoccupation	اشتغال
engagedness	اشتغال
preoccupations	اشتغال
occupations	اشتغال
engagements	اشتغال
occupation	اشتغال
underemployed	کم اشتغال
offices	اشتغال
office	اشتغال
employment	اشتغال
busybodies	اشتغال
busybody	اشتغال
overfull employment	اشباع اشتغال
hyperemployment	اشتغال زیاد
overfull employment	اشتغال وافر
idleness	عدم اشتغال
unemployment	عدم اشتغال
employment opportunities	امکانات اشتغال
employment rate	نزخ اشتغال
indebtedness	اشتغال ذمه
employment opportunities	فرصتهای اشتغال
employment policy	سیاست اشتغال
employment volume	حجم اشتغال
employment gap	شکاف اشتغال
employment act	قانون اشتغال
full employment	اشتغال کامل
inflationary gap	سطح اشتغال مطلوب
full employment output	تولید در اشتغال کامل
hyperemployment	اشتغال بیش ازحد
employment rate	میزان نسبی اشتغال
commencement of employment	زمان شروع اشتغال
full time	زمان اشتغال بکار
full time employment	اشتغال تمام وقت
full employment rate of growth	نرخ رشد در اشتغال کامل
letters testamentary	خطاب به وصی دائربه اشتغال بامروصایت
diplomatist	کسی که به امور دیپلماتیک اشتغال دارد
occupational therapy	درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
wright	کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
amateurism	اشتغال هنر بخاطرذوق نه برای امرار معاش
biologism	اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
I am obsessed by fear of unemployment .	تنها فکرم نگرانی از بیکاری ( عدم اشتغال ) است
inflationary gap	وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
imperfective	ناقص
defective	ناقص
incomplete flower	گل ناقص
rudimental	ناقص
mutilated	ناقص
inconsummate	ناقص
mutilating	ناقص
mutilate	ناقص
mutilates	ناقص
imcomplete	ناقص
in defect	ناقص
manque	ناقص
stickit	ناقص
skimpy	ناقص
incomplete	ناقص
half-baked	ناقص
meagre	ناقص
malformed	ناقص
shortest	ناقص
shorter	ناقص
short	ناقص
faulty	ناقص
rudimentary	ناقص
inadequate	ناقص
unperfect	ناقص
incorrect	ناقص
imperfect	ناقص
violator	ناقص
violators	ناقص
roughcast	ناقص
deficient	ناقص
imperfect market	بازار ناقص
in my poor opinion	بعقل ناقص من
faulty switching	سوئیچینگ ناقص
faulty design	طرح ناقص
in my poor opinion	بعقیده ناقص من
erectio deficiens	نعوظ ناقص
blastie	ناقص الخلقه
annular eclipse	خسوف ناقص
demonish	ناقص کردن
imperfect competition	رقابت ناقص
imcomplete ditch	گود ناقص
lacked	ناقص بودن
lack	ناقص بودن
paralysis	سکته ناقص
apoplexy	سکتهء ناقص
misfiring	احتراق ناقص
half truth	حقیقت ناقص
hemiplegia	فلج ناقص
deformed	ناقص شده
misshapen	ناقص الخلقه
half baked	ناپخته ناقص
frustum	مخروط ناقص
frustum	هرم ناقص
framentary	شکسته ناقص
lacks	ناقص بودن
ills	بطور ناقص
to put in rime	قافیه ناقص
flawed	معیوب ناقص
wanting in reason	ازعقل ناقص
paraparesis	فلج ناقص پا
truncation	ناقص سازی
paresis	فلج ناقص
defectively	بطور ناقص
deficiently	بطور ناقص
imperfectly	بطور ناقص
truncated distribution	توزیع ناقص
tracheid	اوند ناقص
ill	بطور ناقص
nubbin	میوه ناقص
mutilator	ناقص کننده
mooncalf	ناقص الخلقه
incomplete breakdown	شکست ناقص
incomplete induction	استقراء ناقص
half	شریک ناقص
half	بطور ناقص
ill-	بطور ناقص
incapacious	بی گنجایش ناقص
miscreation	خلقت ناقص
missed approach	فرود ناقص
moon calf	خلقت ناقص
fragmentary	ریز شده ناقص
miscreate	ناقص الخلقه ساختن
evils of imperfect competition	مضار رقابت ناقص
overshoot	فرود ناقص هواپیما
fragmental	ریز شده ناقص
overshooting	فرود ناقص هواپیما
sketchier	از روی عجله ناقص
sketchiest	از روی عجله ناقص
sketchily	از روی عجله ناقص
sketchy	از روی عجله ناقص
fragmentarily	بطور شکسته یا ناقص
oafs	بچه ناقص الخلقه
oaf	بچه ناقص الخلقه
overshoots	فرود ناقص هواپیما
to do by halves	ناقص انجام دادن
mutilates	ناقص یا فلج کردن
heterometabolous	دارای دگردیسی ناقص
mutilating	ناقص یا فلج کردن
mutilate	ناقص یا فلج کردن
meagrely	بطور لاغر یا ناقص
parachromopsia	رنگ کوری ناقص
market imperfection	ناقص بودن بازار
garble	تحریف یا ناقص کردن
heterometabolic	دارای دگردیسی ناقص
parachromatopsia	رنگ کوری ناقص
incomplete pictures test	ازمون تصویرهای ناقص
stepped thread	کولاس پیچی ناقص
stepped thread	پیچ ناقص کولاس
partial color blindness	رنگ کوری ناقص
low order	انفجار کند یا ناقص
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
We don't do half-ass job [American E] [derogatory]	کاری را ناقص انجام ندادن
imperfect oligopoly	انحصار چند جانبه ناقص
We don't do things halfway.	کاری را ناقص انجام ندادن
orthopaedy	فن درست کردن انامهای ناقص
catalexis	وتد ناقص دراخر شعر
We don't do things by half-measures.	کاری را ناقص انجام ندادن
to break aset	خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
rough coating	اجمالا درست شده ناقص
paretic	دچار فلج ناقص یا عضلانی
truncating	شاخه زدن ناقص کردن
verticillium	قارچ ناقص افت گیاهی
truncates	شاخه زدن ناقص کردن
We don't do things by halves.	کاری را ناقص انجام ندادن
truncated	شاخه زدن ناقص کردن
truncate	شاخه زدن ناقص کردن
hermit crabs	خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است
teratology	مبحث شناسایی جنین ناقص الخلقه
huddle	ناقص انجام دادن ازدحام کردن
The comparison is misleading [flawed] .	مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
huddles	ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling	ناقص انجام دادن ازدحام کردن
malnutrition	تغذیه ناقص نرسیدن مواد غذایی
hermit crab	خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است
huddled	ناقص انجام دادن ازدحام کردن
paraplegic	فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
orthopaedic	مربوط بفن درست کردن اندامهای ناقص
paraplegics	فالج ازپا دچارفلج ناقص درپایانیمی ازتن
equipoise	تعادل
balances	تعادل
equipollence	تعادل
equivalency	تعادل
astatic	بی تعادل
balance	تعادل
equality	تعادل
stability	تعادل
stasis	تعادل
static sense	حس تعادل
equivalence	تعادل