English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
Other Matches
overlay زیادبار کردن
overlays زیادبار کردن
overlaying زیادبار کردن
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
glorify تعریف کردن
praising تعریف کردن
traduce تعریف کردن
unreel تعریف کردن
defined تعریف کردن
defining تعریف کردن
define تعریف کردن
praises تعریف کردن
defines تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
traduced تعریف کردن
recounting تعریف کردن
to crack up تعریف کردن
complimented تعریف کردن از
say a good word for تعریف کردن
recount تعریف کردن
recounted تعریف کردن
emblazon تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
complimenting تعریف کردن از
compliments تعریف کردن از
glorifies تعریف کردن
traducing تعریف کردن
traduces تعریف کردن
recounts تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
redefine دوباره تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
redefining دوباره تعریف کردن
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
narrating داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrate داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
define تعریف کردن معنی کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
pattern محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
patterns محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
failed سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
cell definition تعریف سل
explanations تعریف
complimented تعریف
definiens تعریف
definition تعریف
compliment تعریف
compliments تعریف
definitions تعریف
complimenting تعریف
extolment تعریف
quality تعریف
qualities تعریف
comkplimentarily با تعریف
portrayals تعریف
descriptions تعریف
portrayal تعریف
description تعریف
circumscription تعریف
explanation تعریف
data definition تعریف داده
exponent تعریف کننده
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
self aggrandizement تعریف از خود
job definition تعریف برنامه
definable تعریف پذیر
problem definition تعریف مسئله
he is well spoken of از او تعریف می کنند
contextual definition تعریف ضمنی
honorable شایان تعریف
complimentary تعریف امیز
articles حرف تعریف
circular definition تعریف دوری
block definition تعریف بلوک
exponents تعریف کننده
article حرف تعریف
nosography تعریف امراض
extoller تعریف کننده
recitation تعریف موضوع
recitations تعریف موضوع
macro difinition درشت تعریف
depictions نگارش تعریف
depiction نگارش تعریف
field definition تعریف فیلد
operational definition تعریف عملیاتی
macro definition تعریف ماکرو
undefined تعریف نشده
extoll تعریف کننده
anarthrous بی حرف تعریف
the d. article حرف تعریف
macro definition درشت تعریف
clear-cut درست تعریف شده
undefined label برچسب تعریف نشده
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
predefined از پیش تعریف شده
definite a The حرف تعریف چون
defined function تابع تعریف شده
self flattering تعریف کننده از خود
Defined depth finder تعریف عمق یاب
self prasise خودفروشی تعریف از خود
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
indefinably غیر قابل تعریف
indefinable غیر قابل تعریف
undefined entry فقره تعریف نشده
self applauding تعریف کننده از خود
data description language زبان تعریف داده
data definition statement حکم تعریف داده ها
data definition language زبان تعریف داده ها
well defined function تابع خوش تعریف
portraiture پیکر نگاری تعریف
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
dd statement دستور تعریف داده
dimensioning تعریف اندازه چیزی
ddl زبان تعریف داده
partially defined پاره تعریف شده
user defined تعریف شده توسط کاربر
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
predefined function تابع از پیش تعریف شده
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
typed تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarity تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
polarities تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
type تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
types تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
codepages تعریف حرفی که توسط کلیدی از صفحه کلید ایجاد شده است
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
critical path analysis تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
shorter امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
nomenclature سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
shortest امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
point set curve منحنی ایکه توسط یک سری ازپاره خطهای ترسیم شده میان نقاط تعریف میشود
file level model نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
volts واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
volt واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
default مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulting مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulted مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
all points addressable mode حالت گرافیکی که در آن هر پیکسل جداگانه قابل آدرس دهی است و رنگ و خصوصیات آن تعریف شده اند
defaults مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
soft keys کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
eia استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود
macro زبان برنامه نویسی که به برنامه نویس امکان تعریف و استفاده از دستورات ماکرو میدهد
classing در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
class در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classes در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com