English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 253 (43 milliseconds)
English Persian
compliment تعریف کردن از
complimented تعریف کردن از
complimenting تعریف کردن از
compliments تعریف کردن از
Search result with all words
fail سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
failed سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
praises تعریف کردن
praising تعریف کردن
pattern محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
patterns محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
recount تعریف کردن
recounted تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounts تعریف کردن
glorifies تعریف کردن
glorify تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
traduce تعریف کردن
traduced تعریف کردن
traduces تعریف کردن
traducing تعریف کردن
define تعریف کردن معنی کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
define تعریف کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
defined تعریف کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
defines تعریف کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
defining تعریف کردن
narrate داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrating داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
redefine دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
redefining دوباره تعریف کردن
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
emblazon تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
to crack up تعریف کردن
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
unreel تعریف کردن
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
Other Matches
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
compliments تعریف
complimented تعریف
compliment تعریف
definition تعریف
quality تعریف
description تعریف
explanation تعریف
qualities تعریف
comkplimentarily با تعریف
circumscription تعریف
cell definition تعریف سل
explanations تعریف
definitions تعریف
descriptions تعریف
definiens تعریف
complimenting تعریف
portrayal تعریف
extolment تعریف
portrayals تعریف
operational definition تعریف عملیاتی
macro definition درشت تعریف
definable تعریف پذیر
anarthrous بی حرف تعریف
block definition تعریف بلوک
extoll تعریف کننده
the d. article حرف تعریف
circular definition تعریف دوری
article حرف تعریف
data definition تعریف داده
depiction نگارش تعریف
depictions نگارش تعریف
nosography تعریف امراض
honorable شایان تعریف
he is well spoken of از او تعریف می کنند
recitations تعریف موضوع
field definition تعریف فیلد
extoller تعریف کننده
exponent تعریف کننده
exponents تعریف کننده
self aggrandizement تعریف از خود
undefined تعریف نشده
problem definition تعریف مسئله
contextual definition تعریف ضمنی
recitation تعریف موضوع
articles حرف تعریف
macro difinition درشت تعریف
macro definition تعریف ماکرو
complimentary تعریف امیز
job definition تعریف برنامه
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
indefinable غیر قابل تعریف
indefinably غیر قابل تعریف
self flattering تعریف کننده از خود
data definition language زبان تعریف داده ها
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
portraiture پیکر نگاری تعریف
ddl زبان تعریف داده
defined function تابع تعریف شده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
data description language زبان تعریف داده
dimensioning تعریف اندازه چیزی
dd statement دستور تعریف داده
definite a The حرف تعریف چون
self applauding تعریف کننده از خود
Defined depth finder تعریف عمق یاب
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
partially defined پاره تعریف شده
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
data definition statement حکم تعریف داده ها
predefined از پیش تعریف شده
undefined label برچسب تعریف نشده
well defined function تابع خوش تعریف
clear-cut درست تعریف شده
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
undefined entry فقره تعریف نشده
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
user defined تعریف شده توسط کاربر
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
predefined function تابع از پیش تعریف شده
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
polarity تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
typed تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarities تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
type تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
types تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
codepages تعریف حرفی که توسط کلیدی از صفحه کلید ایجاد شده است
nomenclature سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
critical path analysis تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
shortest امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
shorter امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
volt واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
point set curve منحنی ایکه توسط یک سری ازپاره خطهای ترسیم شده میان نقاط تعریف میشود
file level model نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
volts واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود
soft keys کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
all points addressable mode حالت گرافیکی که در آن هر پیکسل جداگانه قابل آدرس دهی است و رنگ و خصوصیات آن تعریف شده اند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
defaults مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulted مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
defaulting مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
default مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
eia استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود
macro زبان برنامه نویسی که به برنامه نویس امکان تعریف و استفاده از دستورات ماکرو میدهد
classing در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classed در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
class در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classes در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
photocomposition کاربرد پردازش الکترونیکی درتهیه چاپ که مستلزم تعریف و تنظیم تحریر و تولید ان به وسیله پردازش از طریق عکاسی میباشد
ymck تعریف رنگ بر پایه چهار رنگ که در نرم افزار DTP هنگام ایجاد فیلم رنگی مختلف برای چاپ استفاده میشود
self praise تعریف از خود خود فروشی
pantone matching system روش استاندارد تط بیق رنگهای جوهر روی صفحه و خروجی چاپ شده با استفاده از کتاب رنگهای از پیش تعریف شده
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
Windows GDI مجموعه ابزارهای نرم افزاری از تبدیل تعریف ویندوز API که نوشتن برنامه برای برنامه نویس را ساده تر میکند که تحت سیستم عامل ویندوز کار خواهد کرد
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com