Total search result: 211 (17 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
self applauding |
تعریف کننده از خود |
self flattering |
تعریف کننده از خود |
|
|
Search result with all words |
|
exponent |
تعریف کننده |
exponents |
تعریف کننده |
extoll |
تعریف کننده |
extoller |
تعریف کننده |
hot zone |
ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده |
self aggrandizing |
تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز |
soft keys |
کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند |
user defined function |
عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است |
user defined key |
کلید تعریف شده توسط استفاده کننده |
Other Matches |
|
default |
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد |
defaulted |
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد |
defaulting |
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد |
defaults |
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد |
corrector |
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده |
definition |
تعریف |
complimented |
تعریف |
portrayal |
تعریف |
portrayals |
تعریف |
quality |
تعریف |
qualities |
تعریف |
description |
تعریف |
explanations |
تعریف |
explanation |
تعریف |
descriptions |
تعریف |
cell definition |
تعریف سل |
circumscription |
تعریف |
extolment |
تعریف |
compliments |
تعریف |
definitions |
تعریف |
complimenting |
تعریف |
definiens |
تعریف |
comkplimentarily |
با تعریف |
compliment |
تعریف |
complimenting |
تعریف کردن از |
the d. article |
حرف تعریف |
praised |
تعریف کردن |
definition of a problem |
تعریف یک برنامهThe |
praise |
تعریف کردن |
unreel |
تعریف کردن |
compliments |
تعریف کردن از |
complimented |
تعریف کردن از |
compliment |
تعریف کردن از |
praising |
تعریف کردن |
self aggrandizement |
تعریف از خود |
to crack up |
تعریف کردن |
say a good word for |
تعریف کردن |
undefined |
تعریف نشده |
data definition |
تعریف داده |
emblazon |
تعریف کردن |
articles |
حرف تعریف |
praises |
تعریف کردن |
definable |
تعریف پذیر |
anarthrous |
بی حرف تعریف |
glorifying |
تعریف کردن |
traducing |
تعریف کردن |
traduces |
تعریف کردن |
traduced |
تعریف کردن |
traduce |
تعریف کردن |
circular definition |
تعریف دوری |
glorify |
تعریف کردن |
glorifies |
تعریف کردن |
nosography |
تعریف امراض |
recounts |
تعریف کردن |
recounting |
تعریف کردن |
define |
تعریف کردن |
defined |
تعریف کردن |
job definition |
تعریف برنامه |
macro definition |
درشت تعریف |
macro definition |
تعریف ماکرو |
macro difinition |
درشت تعریف |
complimentary |
تعریف امیز |
article |
حرف تعریف |
recitations |
تعریف موضوع |
recitation |
تعریف موضوع |
defines |
تعریف کردن |
recounted |
تعریف کردن |
recount |
تعریف کردن |
block definition |
تعریف بلوک |
problem definition |
تعریف مسئله |
he is well spoken of |
از او تعریف می کنند |
honorable |
شایان تعریف |
depictions |
نگارش تعریف |
depiction |
نگارش تعریف |
operational definition |
تعریف عملیاتی |
field definition |
تعریف فیلد |
defining |
تعریف کردن |
contextual definition |
تعریف ضمنی |
well defined function |
تابع خوش تعریف |
ddl |
زبان تعریف داده |
undefined label |
برچسب تعریف نشده |
user defined |
تعریف یا انتخاب کاربر |
system v interface definition |
تعریف میانجی سیستم 5 |
data description language |
زبان تعریف داده |
To blow ones own trumpet. |
از خود تعریف کردن |
data definition statement |
حکم تعریف داده ها |
data definition language |
زبان تعریف داده ها |
domain of definition |
دامنه تعریف [ریاضی] |
undefined entry |
فقره تعریف نشده |
dd statement |
دستور تعریف داده |
defined function |
تابع تعریف شده |
dimensioning |
تعریف اندازه چیزی |
Defined depth finder |
تعریف عمق یاب |
object oriented |
تصویری که از بردارهای تعریف |
portraiture |
پیکر نگاری تعریف |
indefinably |
غیر قابل تعریف |
self prasise |
خودفروشی تعریف از خود |
clear-cut |
درست تعریف شده |
indefinable |
غیر قابل تعریف |
redefine |
دوباره تعریف کردن |
redefining |
دوباره تعریف کردن |
definite a |
The حرف تعریف چون |
partially defined |
پاره تعریف شده |
predefined |
از پیش تعریف شده |
redefined |
دوباره تعریف کردن |
redefines |
دوباره تعریف کردن |
user defined |
تعریف شده توسط کاربر |
He Spoke very highly of you. |
از شما خیلی تعریف می کرد |
predefined function |
تابع از پیش تعریف شده |
predefined process |
فرایند از پیش تعریف شده |
accuracy |
تعریف دقیق تر خواهد بود |
to plaster any one with praise |
تعریف زیادبار کسی کردن |
expression |
تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه |
expressions |
تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه |
messages |
قوانین از پیش تعریف شده که کد |
message |
قوانین از پیش تعریف شده که کد |
quantification |
معرفی عناصر یک جسم تعریف |
self congratulation |
تعریف از خود تجلیل نفس |
self applause |
تعریف وتمجید از خود خودستایی |
ambiguity |
آنچه به روشنی تعریف نشده است |
ambiguities |
آنچه به روشنی تعریف نشده است |
cock-and-bull story |
داستان جعلی برای تعریف ازخود |
Do you know the definition (meaning) of this word? |
تعریف این لغت رامی دانید ؟ |
cock-and-bull stories |
داستان جعلی برای تعریف ازخود |
parameters |
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر |
parameter |
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر |
cock and bull story |
داستان جعلی برای تعریف ازخود |
predefined process symbol |
نماد فرایند از پیش تعریف شده |
redefinable |
انچه مجددا قابل تعریف است |
country file |
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند |
He told us what the score was. |
جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت ) |
predefined process symbol |
علامت فرایند از پیش تعریف شده |
Now I am going to tell you something. |
حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم. |
Give me a full account of the events. |
جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید |
the |
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی |
dd name |
برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند |
prosopopoeia |
تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده |
Have a jock with somebody . |
شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن |
polarities |
تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن |
polarity |
تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن |
types |
تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد |
vdl |
زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی |
typed |
تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد |
type |
تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد |
to recount something to someone [formal] |
برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن] |
ntsc |
انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند |
codepages |
تعریف حرفی که توسط کلیدی از صفحه کلید ایجاد شده است |
short |
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد |
elastic banding |
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز |
shortest |
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد |
shorter |
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد |
critical path analysis |
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT |
pattern |
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند |
patterns |
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند |
pert |
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند |
nomenclature |
سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات |
altitude/height hold |
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما |
marshaller |
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان |
propounder |
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی |
inhibitor |
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال |
quick disconnect coupling |
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده |
sensor |
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده |
primers |
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده |
primer |
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده |
homogeneous computer network |
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند |
volts |
واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود |
volt |
واحد SI توان الکتریکی که به عنوان ولتاژ یک مقاومت یک اهمی که جریان یک آمپر از آن می گذرد و تعریف میشود |
file level model |
نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه |
point set curve |
منحنی ایکه توسط یک سری ازپاره خطهای ترسیم شده میان نقاط تعریف میشود |
detonator |
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده |
interceptor |
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده |
detonators |
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده |
interceptors |
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده |
vasomotor |
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها |
del credere |
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها |
makgi boowi |
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو |
steam fitter |
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار |
changer |
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری |
distractive |
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر |
search jammer |
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت |
defaulting |
مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد |
default |
مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد |
all points addressable mode |
حالت گرافیکی که در آن هر پیکسل جداگانه قابل آدرس دهی است و رنگ و خصوصیات آن تعریف شده اند |
defaults |
مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد |
defaulted |
مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد |
protocol |
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند |
protocols |
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند |
null cycle |
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی |
prepossessing |
مجذوب کننده جلب توجه کننده |
claqueur |
تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده |
suppressive |
خنثی کننده اتش سرکوب کننده |
sprining charge |
خرج چال کننده یا گود کننده |
padding |
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها |
expostulator |
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش |
eia |
استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود |
macro |
زبان برنامه نویسی که به برنامه نویس امکان تعریف و استفاده از دستورات ماکرو میدهد |
narrating |
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن |
narrates |
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن |
narrated |
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن |
narrate |
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن |