English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
self aggrandizing تعریف کننده از مقام خود خودبزرگساز
Other Matches
extoll تعریف کننده
exponents تعریف کننده
exponent تعریف کننده
extoller تعریف کننده
self flattering تعریف کننده از خود
self applauding تعریف کننده از خود
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
hot zone ناحیه تعریف شده توسط استفاده کننده
coordinating authority مقام هماهنگ کننده
using agency مقام استفاده کننده
executing agency مقام اجرا کننده
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
soft keys کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
plate milling stand مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
embassage مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
qualities تعریف
portrayals تعریف
portrayal تعریف
cell definition تعریف سل
compliment تعریف
definition تعریف
circumscription تعریف
definitions تعریف
comkplimentarily با تعریف
quality تعریف
descriptions تعریف
compliments تعریف
description تعریف
definiens تعریف
complimented تعریف
explanation تعریف
complimenting تعریف
extolment تعریف
explanations تعریف
recounted تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounts تعریف کردن
job definition تعریف برنامه
field definition تعریف فیلد
glorifies تعریف کردن
glorify تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
to crack up تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
honorable شایان تعریف
data definition تعریف داده
recount تعریف کردن
unreel تعریف کردن
problem definition تعریف مسئله
macro difinition درشت تعریف
definable تعریف پذیر
block definition تعریف بلوک
macro definition درشت تعریف
he is well spoken of از او تعریف می کنند
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
undefined تعریف نشده
macro definition تعریف ماکرو
nosography تعریف امراض
self aggrandizement تعریف از خود
operational definition تعریف عملیاتی
emblazon تعریف کردن
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
praises تعریف کردن
praising تعریف کردن
depiction نگارش تعریف
the d. article حرف تعریف
compliments تعریف کردن از
complimentary تعریف امیز
anarthrous بی حرف تعریف
compliment تعریف کردن از
article حرف تعریف
articles حرف تعریف
complimented تعریف کردن از
complimenting تعریف کردن از
depictions نگارش تعریف
contextual definition تعریف ضمنی
defines تعریف کردن
defined تعریف کردن
define تعریف کردن
recitations تعریف موضوع
traducing تعریف کردن
traduces تعریف کردن
defining تعریف کردن
traduce تعریف کردن
circular definition تعریف دوری
traduced تعریف کردن
recitation تعریف موضوع
definite a The حرف تعریف چون
redefined دوباره تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
undefined entry فقره تعریف نشده
defined function تابع تعریف شده
data description language زبان تعریف داده
data definition statement حکم تعریف داده ها
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
Defined depth finder تعریف عمق یاب
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
portraiture پیکر نگاری تعریف
ddl زبان تعریف داده
undefined label برچسب تعریف نشده
redefine دوباره تعریف کردن
predefined از پیش تعریف شده
clear-cut درست تعریف شده
self prasise خودفروشی تعریف از خود
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
dimensioning تعریف اندازه چیزی
well defined function تابع خوش تعریف
data definition language زبان تعریف داده ها
indefinable غیر قابل تعریف
indefinably غیر قابل تعریف
dd statement دستور تعریف داده
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
partially defined پاره تعریف شده
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
redefining دوباره تعریف کردن
self congratulation تعریف از خود تجلیل نفس
predefined process فرایند از پیش تعریف شده
predefined function تابع از پیش تعریف شده
expression تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
accuracy تعریف دقیق تر خواهد بود
He Spoke very highly of you. از شما خیلی تعریف می کرد
self applause تعریف وتمجید از خود خودستایی
messages قوانین از پیش تعریف شده که کد
expressions تعریف یک مقدار یا متغیر در برنامه
user defined تعریف شده توسط کاربر
quantification معرفی عناصر یک جسم تعریف
message قوانین از پیش تعریف شده که کد
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
Do you know the definition (meaning) of this word? تعریف این لغت رامی دانید ؟
predefined process symbol علامت فرایند از پیش تعریف شده
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
predefined process symbol نماد فرایند از پیش تعریف شده
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
dd name برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
Give me a full account of the events. جریان کامل وقایع را برایم تعریف کنید
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
types تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarity تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
typed تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
polarities تعریف اینکه سیگنال الکتریکی مثبت است یا متن
type تعریف پردازنده یا انواع داده که یک متغیر در کامپیوتر دارد
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
setting مقام
pank مقام
opposite number هم مقام
stand مقام
connection مقام
connexions مقام
place مقام
places مقام
authority مقام
placing مقام
paripassu هم مقام
eminence مقام
functioned مقام
function مقام
settings مقام
standing مقام
equipotential هم مقام
functions مقام
positioned مقام
position مقام
status مقام
office مقام
stages مقام
pews مقام
foothole مقام
stature مقام
stage مقام
eminency مقام
rete مقام
pew مقام
offices مقام
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
roll stand مقام نورد
peerages مقام سناتوری
peerage مقام سناتوری
states مقام ورتبه
doctors of eminence پزشکان پر مقام
substituting قائم مقام
substituted قائم مقام
devil may care بی توجه به مقام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com