Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
Other Matches
holiday
تعطیل
standstill
تعطیل
tie-up
تعطیل
prorogation
تعطیل
holidays
تعطیل
vacations
تعطیل
suspensions
تعطیل
standstil
تعطیل
tie-ups
تعطیل
cessation
تعطیل
suspension
تعطیل
shut down
تعطیل
vacation
تعطیل
cut back
تعطیل کارخانه
poetical
حبس تعطیل
lock out
تعطیل کارخانه
vacation monthes long
تعطیل 3 ماه
make and mand
تعطیل نیمروزه
play day
روزبیکاری یا تعطیل
prorogate
تعطیل شدن
vacated
تعطیل کردن
shut down
تعطیل کردن
vacates
تعطیل کردن
vacating
تعطیل کردن
shut down
تعطیل شدن
shut down point
نقطه تعطیل
shutdown
تعطیل شدن
shutdowns
تعطیل شدن
red day
روز تعطیل
prorogue
تعطیل شدن
prorogation of parliament
تعطیل مجلس
prorogue
تعطیل کردن
to close down
تعطیل کردن
vacate
تعطیل کردن
Sabbath
روز تعطیل
vacation
به تعطیل رفتن
shut
تعطیل شدن
adjournments
تعطیل موقتی
adjournment
تعطیل موقتی
shutting
تعطیل کردن
shutting
تعطیل شدن
shuts
تعطیل کردن
shuts
تعطیل شدن
shut
تعطیل کردن
stops
تعطیل کردن
stopping
تعطیل کردن
stopped
تعطیل کردن
stop
تعطیل کردن
vacations
به تعطیل رفتن
holidays
تعطیل مذهبی
holiday
تعطیل مذهبی
work stoppage
تعطیل در کار
holy day
تعطیل مذهبی
suspend
موقتا" تعطیل کردن
suspending
موقتا" تعطیل کردن
suspends
موقتا" تعطیل کردن
holyday
روز تعطیل مذهبی
recess
تعطیل موقتی تنفس
Sundays
مربوط به یکشنبه تعطیل
Sunday
مربوط به یکشنبه تعطیل
rope yarn sunday
بعد از فهرروز تعطیل
holiday routine
برنامه روز تعطیل
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
recesses
تعطیل موقتی تنفس
lockups
تعطیل کردن اموزشگاه
the school is out
مدرسه تعطیل است
stopping the work
تعطیل کردن کار
shutt down
تعطیل شدن بستن
the parliament is up
مجلس تعطیل است
lockup
تعطیل کردن اموزشگاه
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
to shut down
تعطیل شدن پایین اوردن
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
lockouts
تعطیل کار از طرف کارفرما
lockout
تعطیل کار از طرف کارفرما
recesses
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
weekender
کسیکه به تعطیل اخر هفته میرود
sabbatarianism
اعتقاد به تعطیل کار و عبادت دریکشنبه ها
recess
موقتا تعطیل کردن طاقچه ساختن
bank holiday
روزهای هفته که بانکها تعطیل هستند
passes
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
passed
گذراندن
to make a shift
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
to be at ease
به گذراندن
surviving
گذراندن
survives
گذراندن
survived
گذراندن
averts
گذراندن
averting
گذراندن
averted
گذراندن
pass
گذراندن
survive
گذراندن
avert
گذراندن
sabbatarian
مسیحی معتقد به تعطیل کار و عبادت در یکشنبه ها
saint's day
روزیکه بیادگاریکی ازپیران یامقدسین تعطیل است
idlest
وقت گذراندن
idles
وقت گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
niggles
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
temporized
وقت گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
idled
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
niggled
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporize
وقت گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
piddle
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
piddled
وقت گذراندن
temporised
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
leach
از صافی گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
piddles
وقت گذراندن
bank holiday
هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
passes
گذراندن تصویب شدن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
temporises
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
lobbies
برای گذراندن لایحهای
fare
گذراندن گذران کردن
fared
گذراندن گذران کردن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
fares
گذراندن گذران کردن
faring
گذراندن گذران کردن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
pass
گذراندن تصویب شدن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
while
سپری کردن گذراندن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee breaks
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com