Dictiornary-Farsi | تعلیق بمحال احمق ساختن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
stultification	تعلیق بمحال احمق ساختن


Other Matches

suspensions	تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension	تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
stultification	احاله بمحال
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
suspension	تعلیق
hang	تعلیق
suspense	تعلیق
hangs	تعلیق
suspensions	تعلیق
deep freezes	تعلیق
pendency	تعلیق
deep freeze	تعلیق
interruptions	تعلیق
abeyance	تعلیق
interruption	تعلیق
colloidal suspension	تعلیق کلوییدی
lay off	تعلیق کارگر
remainder	حالت تعلیق
suspension	ایست تعلیق
reprieval	تعلیق مجازات
stay of proceedings	تعلیق دادرسی
precipitant	تعلیق شدنی
suspension of punishment	تعلیق مجازات
engine mounting	تعلیق موتور
hanging prevention	ممانعت از تعلیق
precipitable	تعلیق پذیر
four point suspension	تعلیق چهارنقطهای
suspensive	تعلیق معلق
cardanic suspension	تعلیق کاردان
suspensive	درحال تعلیق
suspensions	ایست تعلیق
reduction to absurdity	تعلیق به محال
abeyance or adeyancy	تعلیق تعویق
probation	تعلیق مجازات
spring suspension	تعلیق فنری
suspense	درحال تعلیق
reprieves	تعلیق اجرای مجازات
hanging	اویزان درحال تعلیق
reprieved	تعلیق اجرای مجازات
suspensor	موجب تعلیق نگاهدارنده
reprieving	تعلیق اجرای مجازات
hoisting	دستگاه تعلیق جرثقیل
emulsifying	بحالت تعلیق دراوردن
front wheel suspension	تعلیق چرخهای جلو
emulsify	بحالت تعلیق دراوردن
emulsified	بحالت تعلیق دراوردن
reprieve	تعلیق اجرای مجازات
on probation	به شرط تعلیق مجازات
reductio ad absurdum	تعلیق بامر محال
on probation	در دوره تعلیق مجازات
to be in suspension	در حالت تعلیق بودن
emulsifies	بحالت تعلیق دراوردن
suspension wheel	چرخ تعلیق خودرو
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات
probation order	دستور یا حکم تعلیق مجازات
hypostasis	موجود فرضی حالت تعلیق
torsion bar	بار پیچشی اهرم تعلیق
front axle suspension	اویزش یا تعلیق اکسل جلو
privation	محروم سازی تعلیق مقام
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات بودن
suspend	معلق کردن تعلیق دادن
privations	محروم سازی تعلیق مقام
suspending	معلق کردن تعلیق دادن
suspends	معلق کردن تعلیق دادن
suspends	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E]	حکم دوره تعلیق مجازات دادن
buggie	بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
suspending	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
disperse	[درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
bughouse	احمق
natural	احمق
asinine	احمق
loggerhead	احمق
moon calf	احمق
nidget	احمق
fools	احمق
barmiest	احمق
mooncalf	احمق
cock eyed	احمق
insipient	احمق
inane	احمق
cox	احمق
daffy	احمق
dafter	احمق
goslings	احمق
gosling	احمق
barmy	احمق
dult	احمق
gid	احمق
nincompoops	احمق
barmier	احمق
naturals	احمق
dotty	خل احمق
booby	احمق
dopey	احمق
daftest	احمق
daft	احمق
nincompoop	احمق
dulte	احمق
fat headed	احمق
half-baked <idiom>	احمق
cockscombs	احمق
harebrained	احمق
gormless	احمق
goofy	احمق
goofiest	احمق
goofier	احمق
fatheads	احمق
fathead	احمق
cockeyed	احمق
ninnies	احمق
ninny	احمق
sucker	احمق
suckers	احمق
gawkish	احمق
gawky	احمق
fatuous	احمق
muppets [colloquial]	احمق ها
cockscomb	احمق
wiseacre	احمق
luny	احمق
spooney	احمق
fool	احمق
sot	احمق
fooled	احمق
schnook	احمق
fooling	احمق
loony	احمق
loonies	احمق
looney	احمق
thickheaded	احمق
infatuated	احمق
simpleton	احمق
simpletons	احمق
tomfool	احمق
emulsioned	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsions	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols	تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol	تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
senseless	احمق احمقانه
stupid	احمق خنگ
stupidest	احمق خنگ
poop	ادم احمق
stupider	احمق خنگ
foolish	ابله احمق
drools	ادم احمق
drooling	ادم احمق
drooled	ادم احمق
drool	ادم احمق
dromedary	ادم احمق
dromedaries	ادم احمق
frivolous	سبکسر احمق
poops	ادم احمق
battier	دیوانه احمق
dotterel	ادم احمق
mutts	آدم احمق
denser	انبوه احمق
densest	انبوه احمق
unmeaning	احمق کم عمق
mutt	آدم احمق
birdbrain	ادم احمق
feebleminded	احمق کودن
featherhead	ادم احمق
featherbrain	ادم احمق
sot	احمق کردن
have a screw loose <idiom>	احمق بودن
have rocks in one's head <idiom>	احمق بودن
galoot	ادم احمق
softhead	ادم احمق
noodle	ماکارونی احمق
battiest	دیوانه احمق
plumbeous	گیج احمق
batty	دیوانه احمق
infatute	احمق کردن
goosy	احمق ترسو
goosey	احمق ترسو
dense	انبوه احمق
tawpie	زن احمق وشلخته
suspension strap	نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
cluck	ادم احمق و رذل
duffer	ادم احمق وکودن
seely	بیگناه احمق Seeding
sawney	احمق ساده لوح
bigmouth	شخص پزبده و احمق
jerk	ادم احمق و نادان
clucking	ادم احمق و رذل
duffers	ادم احمق وکودن
thick <idiom>	احمق ،غیر منطقی
morons	ادم احمق وابله
clucks	ادم احمق و رذل
to make an a of	احمق یانادان کردن
moron	ادم احمق وابله
clucked	ادم احمق و رذل
jerked	ادم احمق و نادان
snipping	ادم احمق ته سیگار
poop	ادم بی معنی و احمق
snip	ادم احمق ته سیگار