English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (7 milliseconds)
English Persian
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
Other Matches
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
supersedure تعویق
postponements تعویق
postponement تعویق
retardment تعویق
procrastination تعویق
retardation تعویق
deferment تعویق
mora تعویق
to put off به تعویق انداختن
to delay به تعویق انداختن
to defer به تعویق انداختن
suspend به تعویق انداختن
to postpone به تعویق انداختن
suspending به تعویق انداختن
suspends به تعویق انداختن
put off عذر تعویق
prorogation اطاله تعویق
suspense در حال تعویق
cunctation مکث تعویق
procrastinator تعویق انداز
postpone به تعویق انداختن
imparlance تعویق دعوا
postponed به تعویق انداختن
postpones به تعویق انداختن
postponing به تعویق انداختن
supersedure تعویق اندازی
deferred dobit تعویق در پرداخت هزینه
suspension of the game تعویق و تاخیر بازی
postponemnet of inception تعویق شروع کار
to stay something موقتا به تعویق انداختن [قانون]
suspensory موجب تعویق بیضه بند
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
to place somebody on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
deep freeze تعلیق
interruptions تعلیق
pendency تعلیق
deep freezes تعلیق
suspense تعلیق
abeyance تعلیق
interruption تعلیق
hangs تعلیق
suspension تعلیق
suspensions تعلیق
hang تعلیق
reduction to absurdity تعلیق به محال
lay off تعلیق کارگر
suspension of punishment تعلیق مجازات
reprieval تعلیق مجازات
spring suspension تعلیق فنری
stay of proceedings تعلیق دادرسی
suspensive تعلیق معلق
suspensive درحال تعلیق
hanging prevention ممانعت از تعلیق
precipitant تعلیق شدنی
precipitable تعلیق پذیر
suspensions ایست تعلیق
suspension ایست تعلیق
remainder حالت تعلیق
suspense درحال تعلیق
cardanic suspension تعلیق کاردان
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
engine mounting تعلیق موتور
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
probation تعلیق مجازات
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
on probation به شرط تعلیق مجازات
on probation در دوره تعلیق مجازات
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
hanging اویزان درحال تعلیق
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
reprieve تعلیق اجرای مجازات
reprieved تعلیق اجرای مجازات
reprieves تعلیق اجرای مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
free float مدت زمانی که یک فعالیت را میتوان به تعویق انداخت بدون اینکه در سایرفعالیتها اثر کند
suspending معلق کردن تعلیق دادن
privation محروم سازی تعلیق مقام
suspend معلق کردن تعلیق دادن
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
privations محروم سازی تعلیق مقام
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
suspends معلق کردن تعلیق دادن
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
IRQ سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
lattice suspension bridge پل تعلیق مشبک پل اویز مشبک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com