Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
precipitant	تعلیق شدنی
Other Matches
suspensions	تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension	تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
suspension	تعلیق
suspensions	تعلیق
hangs	تعلیق
interruptions	تعلیق
interruption	تعلیق
hang	تعلیق
abeyance	تعلیق
suspense	تعلیق
deep freezes	تعلیق
pendency	تعلیق
deep freeze	تعلیق
suspensions	ایست تعلیق
suspensive	تعلیق معلق
suspension	ایست تعلیق
suspension of punishment	تعلیق مجازات
stay of proceedings	تعلیق دادرسی
remainder	حالت تعلیق
precipitable	تعلیق پذیر
suspense	درحال تعلیق
abeyance or adeyancy	تعلیق تعویق
probation	تعلیق مجازات
cardanic suspension	تعلیق کاردان
colloidal suspension	تعلیق کلوییدی
hanging prevention	ممانعت از تعلیق
reduction to absurdity	تعلیق به محال
suspensive	درحال تعلیق
four point suspension	تعلیق چهارنقطهای
lay off	تعلیق کارگر
reprieval	تعلیق مجازات
engine mounting	تعلیق موتور
spring suspension	تعلیق فنری
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات
on probation	به شرط تعلیق مجازات
on probation	در دوره تعلیق مجازات
hanging	اویزان درحال تعلیق
emulsifying	بحالت تعلیق دراوردن
emulsify	بحالت تعلیق دراوردن
emulsifies	بحالت تعلیق دراوردن
emulsified	بحالت تعلیق دراوردن
suspensor	موجب تعلیق نگاهدارنده
hoisting	دستگاه تعلیق جرثقیل
reductio ad absurdum	تعلیق بامر محال
front wheel suspension	تعلیق چرخهای جلو
to be in suspension	در حالت تعلیق بودن
reprieving	تعلیق اجرای مجازات
reprieve	تعلیق اجرای مجازات
reprieved	تعلیق اجرای مجازات
suspension wheel	چرخ تعلیق خودرو
reprieves	تعلیق اجرای مجازات
privation	محروم سازی تعلیق مقام
hypostasis	موجود فرضی حالت تعلیق
probation order	دستور یا حکم تعلیق مجازات
front axle suspension	اویزش یا تعلیق اکسل جلو
to be on probation	در دوره تعلیق مجازات بودن
privations	محروم سازی تعلیق مقام
suspends	معلق کردن تعلیق دادن
suspending	معلق کردن تعلیق دادن
torsion bar	بار پیچشی اهرم تعلیق
suspend	معلق کردن تعلیق دادن
stultification	تعلیق بمحال احمق ساختن
suspending	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspend	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E]	حکم دوره تعلیق مجازات دادن
suspends	تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie	بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
disperse	[درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
emulsion	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsions	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned	تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols	تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol	تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
suspension strap	نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
probation officers	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer	ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
feasible	شدنی
workable <adj.>	شدنی
makable <adj.>	شدنی
solvency	حل شدنی
doable <adj.>	شدنی
pracitcable	شدنی
doable	شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
dissolvable	حل شدنی
dissoluble	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
dissolvable	اب شدنی
possible	شدنی
executable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
solubility	حل شدنی
ramrods	خم شدنی
collapsible	له شدنی
ramrod	خم شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
solvable	حل شدنی
repellency	دفع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
removable	معزول شدنی
sectile	بریده شدنی
retractile	جمع شدنی
satiable	اشباع شدنی
satisfiable	راضی شدنی
saturable	اشباع شدنی
rightable	درست شدنی
scrutable	کشف شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
satiable	اقناع شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
purposeful <adj.>	اجرا شدنی
perishability	نابود شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
purposive <adj.>	اجرا شدنی
suitable <adj.>	اجرا شدنی
miscible	مخلوط شدنی
minable	استخراج شدنی
mibeable	استخراج شدنی
masticable	جویده شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
makable	ساخته شدنی
persuasible	ترغیب شدنی
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
precipitant	جدا شدنی
removable	برداشته شدنی
persuasible	تحریک شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.>	اجرا شدنی
convenient <adj.>	اجرا شدنی
functional <adj.>	اجرا شدنی
reducible	ساده شدنی
pulverizable	پودر شدنی
pulverable	پودر شدنی
practical <adj.>	اجرا شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
severable	جدا شدنی
executable <adj.>	انجام شدنی
workable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
wieldy	اداره شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
makable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
transposable	جابجا شدنی
transplantable	پیوند شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
surmountable	فائق شدنی
superimposable	اضافه شدنی
superable	مغلوب شدنی
spoilable	خراب شدنی
spendable	خرج شدنی
spareable	یدکی شدنی
shrinkable	جمع شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
tractile	کشیده شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
tensive	کشیده شدنی
tawie	رام شدنی
tameable	رام شدنی
tamable	رام شدنی
talus	رام شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
severable	سوا شدنی
erectile	راست شدنی
despairing	مایوس شدنی
abolishable	موقوف شدنی
dissolvable	معاف شدنی
dissolvable	تجزیه شدنی
disposable end item	امادمصرفی شدنی
dispersible	متفرق شدنی
diffusible	پاشیده شدنی
removable	رفع شدنی
abrogable	منسوخ شدنی
depreciable	کم بها شدنی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com