English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
suspensive تعلیق معلق
Search result with all words
suspend معلق کردن تعلیق دادن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspends معلق کردن تعلیق دادن
Other Matches
suspension تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspensions تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension تعلیق
abeyance تعلیق
pendency تعلیق
hangs تعلیق
suspense تعلیق
deep freeze تعلیق
hang تعلیق
interruption تعلیق
deep freezes تعلیق
interruptions تعلیق
suspensions تعلیق
hanging prevention ممانعت از تعلیق
suspensive درحال تعلیق
precipitable تعلیق پذیر
lay off تعلیق کارگر
suspension of punishment تعلیق مجازات
precipitant تعلیق شدنی
reduction to absurdity تعلیق به محال
stay of proceedings تعلیق دادرسی
spring suspension تعلیق فنری
remainder حالت تعلیق
reprieval تعلیق مجازات
suspensions ایست تعلیق
suspension ایست تعلیق
probation تعلیق مجازات
suspense درحال تعلیق
abeyance or adeyancy تعلیق تعویق
cardanic suspension تعلیق کاردان
colloidal suspension تعلیق کلوییدی
engine mounting تعلیق موتور
four point suspension تعلیق چهارنقطهای
emulsifying بحالت تعلیق دراوردن
hanging اویزان درحال تعلیق
front wheel suspension تعلیق چرخهای جلو
reductio ad absurdum تعلیق بامر محال
to be on probation در دوره تعلیق مجازات
on probation به شرط تعلیق مجازات
suspensor موجب تعلیق نگاهدارنده
on probation در دوره تعلیق مجازات
to be in suspension در حالت تعلیق بودن
suspension wheel چرخ تعلیق خودرو
emulsifies بحالت تعلیق دراوردن
reprieve تعلیق اجرای مجازات
reprieved تعلیق اجرای مجازات
emulsify بحالت تعلیق دراوردن
emulsified بحالت تعلیق دراوردن
hoisting دستگاه تعلیق جرثقیل
reprieves تعلیق اجرای مجازات
reprieving تعلیق اجرای مجازات
to be on probation در دوره تعلیق مجازات بودن
privations محروم سازی تعلیق مقام
privation محروم سازی تعلیق مقام
stultification تعلیق بمحال احمق ساختن
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
probation order دستور یا حکم تعلیق مجازات
front axle suspension اویزش یا تعلیق اکسل جلو
torsion bar بار پیچشی اهرم تعلیق
suspend تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspending تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
buggie بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
suspends تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
pendent معلق
pensile معلق
abeyant معلق
summersault معلق
dependent معلق
suspension bridges پل معلق
jusad rem حق معلق
hypostasis معلق
up in the air <idiom> معلق
cantilever bridge پل معلق
suspense معلق
suspend معلق
chain bridge پل معلق
suspensory معلق
suspended معلق
flip flap معلق
suspensor معلق
heels over head معلق
hanging معلق
turntables معلق
tumbler معلق زن
tumblers معلق زن
suspending معلق
headlong معلق
pendant معلق
conditional معلق
pendants معلق
turntable معلق
suspension bridge پل معلق
handstand معلق
suspender معلق
handstands معلق
suspends معلق
disperse [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
suspended load بار معلق
suspended solids جامدات معلق
suspense file پرونده معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
somerset معلق زدن
somerset شیرجه معلق
to be up in the air معلق بودن
tumble معلق شدن
tumble معلق زدن
conditional contract عقد معلق
tumbled معلق شدن
tumbled معلق زدن
tumbles معلق شدن
suspension cable کابل معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
somersaulted معلق زدن
hanging step پله معلق
full-suspension <adj.> کاملا معلق
unconditionality معلق نبودن
somersault معلق پشتک
somersault معلق زدن
somersaulted معلق پشتک
somersaulting معلق پشتک
somersaulting معلق زدن
somersaults معلق پشتک
tumbles معلق زدن
estate in remainder تملک معلق
hanging indent تورفتگی معلق
suspensions معلق کردن
hanging معلق شدن
suspends معلق کردن
suspend معلق کردن
levitative معلق در هوا
lis pendens دعوای معلق
suspending معلق کردن
somersaults معلق زدن
suspension معلق کردن
emulsions تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioned تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsioning تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosol تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsion تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
hang-ups درحال معلق ماندن
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
hang-up درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
arch-buttant پشت بند معلق
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
floccule تودههای معلق درمایع
suspend from service معلق کردن از کار
pending تازمانی که امر معلق
suspension strap نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
pendent lite حکم معلق امین ترکه
policy سند معلق به انجام شرطی
handspring معلق زدن بر روی دستها
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
policies سند معلق به انجام شرطی
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
probation officers ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
to suspend [stay] a ruling [proceedings] [the execution] تعلیق کردن حکمی [دعوایی ] [ اجرای حکمی] [قانون]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com