English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
tenantable repair تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
Other Matches
voyage repairs تعمیرات مخصوص اماده شدن ناو برای دریانوردی تعمیرات قبل از حرکت دریایی
tinctures اثر جزیی رنگ جزیی
tincture اثر جزیی رنگ جزیی
maintenance support پشتیبانی تعمیراتی
assembly order control number شماره کنترل تعمیراتی
docking report گزارش عملیات تعمیراتی در حوضچه
undertakes عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertaken عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
object of lease مستاجره
maintenance calibration تنظیمات مربوط به نگهداری تنظیم تعمیراتی
destination carrier کشتی حامل ناو تعمیراتی بمقصد یاتعمیرگاه
leasehold property عین مستاجره
things hired اعیان مستاجره
thing hired عین مستاجره
object of lease عین مستاجره مورد اجاره
voluntary waste تعدی و تفریط در عین مستاجره یا ملک موردتصرف
base repair تعمیرات پایگاهی
minor repair تعمیرات کوچک
docks حوض تعمیرات
docked حوض تعمیرات
dock حوض تعمیرات
depot repair تعمیرات امادگاهی
maintenance materials لوازم تعمیرات
maintenance period دوره تعمیرات
maintenance materials مواد تعمیرات
maintenance history تاریخ تعمیرات
maintenance period زمان تعمیرات
general overhaul تعمیرات کلی
shipwright's party گروه تعمیرات
organizational maintenance تعمیرات سازمانی
line chief مکانیسین تعمیرات هواپیما
I have laid up my car for repairs. اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
gate vessel شناور درب حوض تعمیرات ناو
dead rent اجاره بهایی که در صورت عدم استفاده از عین مستاجره نیز باید پرداخت شود
on board spares قطعات تعمیراتی موجود درروی یک ناو قطعات موجوددر انبار
wastes تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
corrective maintenance نگهداری همراه با تعمیروسیله نگهداری تعمیراتی ورفع عیب
estate at will در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
approved data سوابق و اطلاعاتی که میتوانندبرای تعیین مراحل تعمیرات یاتغییرات هواپیمای ویژهای بکارروند
access panel پانل یا قابی که برای اسانترکردن تعمیرات وبازرسی براحتی برداشته و یانصب میشود
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
two bit جزیی
triploid سه جزیی
tripartite سه جزیی
small جزیی
smaller جزیی
trifid سه جزیی
trifler جزیی
trimerous سه جزیی
triplex سه جزیی
Apart of the whole. جزیی از کل
triaxial سه جزیی
minor جزیی
smallest جزیی
triplet سه جزیی
tripled سه جزیی
triples سه جزیی
trivial جزیی
tripling سه جزیی
triple سه جزیی
partial جزیی
mean جزیی
meanest جزیی
meaner جزیی
two-bit جزیی
vain جزیی
duplicity theory نظریه دو جزیی
tinct اثریارنگ جزیی
liquation گداز جزیی
one component system سیستم یک جزیی
partial view نمای جزیی
mean جزیی ناچیز
tetramerous چهار جزیی
tinctures طعم جزیی
tetrastichous چهار جزیی
meaner جزیی ناچیز
meanest جزیی ناچیز
component drawing رسم جزیی
partial pressure فشار جزیی
trifles چیز جزیی
partial volume حجم جزیی
practical entropy انتروپی جزیی
trifle چیز جزیی
partial mobilization بسیج جزیی
single component gases گازهای تک جزیی
partial loss خسارت جزیی
part plan نقشه جزیی
partial ionization یونش جزیی
tinge رنگ جزیی
tinges رنگ جزیی
tincture طعم جزیی
partial charge بار جزیی
tenant right حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
partial derivative مشتق جزیی [ریاضی]
partial غرض الود جزیی
partial differential equation معادله دیفرانسیل جزیی
partial ionioc character خصلت جزیی یونی
internal discharge تخلیه جزیی داخلی
law of partial pressure قانون فشارهای جزیی
work unit یک قسمت جزیی از کار
whisk حرکت سریع و جزیی
multicomponent system سیستم چند جزیی
whisked حرکت سریع و جزیی
whisks حرکت سریع و جزیی
whisking حرکت سریع و جزیی
avocation کار جزیی مشغولیت
partial molar volume حجم جزیی مولی
partial molar properties خواص جزیی مولی
responsibilities عهده
responsibility عهده
undertaking عهده
on عهده
This is only a slight difference. این فقط یک اختلاف جزیی است
micrometer scale طبله اعدادجزیی مقیاس اعداد جزیی
minor sort مرتب سازی جزیی جورسازی فرعی
copings از عهده برامدن
charged عهده دار
acquit از عهده برآمدن
take out از عهده برامدن
affording از عهده برامدن
afford از عهده برآمدن
afforded از عهده برامدن
responsible عهده دار
undertaking به عهده گرفتن
cope از عهده برامدن
coped از عهده برامدن
copes از عهده برامدن
take over به عهده گرفتن
affords از عهده برامدن
charges عهده داری
to be incapable از عهده بر نیامدن
charges عهده دارکردن
entrusted عهده دار
charge عهده دارکردن
charge عهده داری
incumbency عهده داری
charge some one with به عهده کسی گذاشتن
drawn on کشیده شدن عهده
guarantees عهده دار شدن
stand عهده دارشدن موقعیت
drawen on the national bank عهده بانک ملی
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope . از عهده من خارج است
sponsorship عهده گیری اعانت
assume عهده دار شدن
guaranteed عهده دار شدن
guarantee عهده دار شدن
at owner's risks ریسک به عهده مالک
draws کشیده شدن عهده
draw کشیده شدن عهده
assumes عهده دار شدن
be up to به عهده کسی بودن
gear cluster مجموعه چرخ دنده هایی که جزیی از یک محور میباشد
take the chair ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
caveat subscriptor مسئولیت به عهده عضو میباشد
duties on buyer's account حقوق گمرکی به عهده خریداراست
draw on عهده کسی برات کشیدن
answer جواب دادن از عهده برامدن
answers جواب دادن از عهده برامدن
answered جواب دادن از عهده برامدن
answering جواب دادن از عهده برامدن
carrier's risk خطرات به عهده حمل کننده
carrige forward کرایه به عهده گیرنده کالا
emprise تقریر عهده دار شدن
departure report گزارش پایان تعمیرات گزارش عزیمت ناو گزارش حرکت
carrier's risk ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
(in) charge of something <idiom> مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
To assume office . عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
He wI'll give a good account of himself. خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
acquits از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
acquitting از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
monopolylogue نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
to bear any customs duties هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
owner's risk خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
bisque امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
to bear all customs duties and taxes تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
I shall personally undertake tht you make a profit. من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
He undertook the primiership at the age of eighty. درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
primary کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
parlementaire کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
hanging committee انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
at owner's risk معامله با قید این که هر گونه خسارت به عهده صاحب جنس باشد
profit centre قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
device برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
devices برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
answering machines نرم افزار کاربردی روی یک کامپیوتر شخصی که مودمی را که در ارسال صوت را بر عهده دارد کنترل میکند
answering machine نرم افزار کاربردی روی یک کامپیوتر شخصی که مودمی را که در ارسال صوت را بر عهده دارد کنترل میکند
place utility استفاده فیزیکی یا وضعی حالتی که موسسه تولیدی جهت بالا بردن سود خودحمل و نقل محصولش را نیزبر عهده بگیرد
lu LU و LU کنترل بخشها را به عهده دارند. LU ارتباط بین وسایل و LU را تامین میکند و پروتکل peer-to-peer است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com