English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English Persian
clearance تعیین صلاحیت کردن
Other Matches
disqualification عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualifications عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
incapacitating سلب صلاحیت کردن از
incapacitate سلب صلاحیت کردن از
incapacitated سلب صلاحیت کردن از
incapacitation فاقد صلاحیت کردن
incapacitates سلب صلاحیت کردن از
security clearance تایید صلاحیت کردن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
clearance پاک سازی تایید صلاحیت تخلیه کردن
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
fix تعیین کردن
identifies تعیین کردن
blood types تعیین کردن
identified تعیین کردن
tell off تعیین کردن
slate تعیین کردن
specifying تعیین کردن
blood type تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
appoints تعیین کردن
slated تعیین کردن
specifies تعیین کردن
fixes تعیین کردن
fix on تعیین کردن
bound تعیین کردن
specify تعیین کردن
formulation تعیین کردن
identify تعیین کردن
appointe تعیین کردن
appoint تعیین کردن
identifying تعیین کردن
determine تعیین کردن
determines تعیین کردن
determining تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
slates تعیین کردن
blood group تعیین کردن
states تعیین کردن حال
prifix قبلا تعیین کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
identifies تعیین هویت کردن
genealogize تعیین نسب کردن
stating تعیین کردن حال
demarcate تعیین حدود کردن
admeasure تعیین حصه کردن
stated تعیین کردن حال
assessing تعیین کردن بستن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
appraisals تعیین قیمت کردن
locating تعیین محل کردن
assess تعیین کردن بستن
assessed تعیین کردن بستن
fixes تعیین کردن قراردادن
abound تعیین حدود کردن
identified تعیین هویت کردن
locates تعیین محل کردن
rezone از نومحدوده تعیین کردن
assesses تعیین کردن بستن
pegs تعیین حدود کردن
identify تعیین هویت کردن
quantifies کمیت را تعیین کردن
pin point تعیین محل کردن
delimiting تعیین کردن حدود
quantified کمیت را تعیین کردن
predestine قبلا تعیین کردن
state تعیین کردن حال
state- تعیین کردن حال
demarcating تعیین حدود کردن
demarcates تعیین حدود کردن
demarcated تعیین حدود کردن
delimits تعیین کردن حدود
delimit تعیین کردن حدود
locate تعیین محل کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
quantifying کمیت را تعیین کردن
identifying تعیین هویت کردن
fix تعیین کردن قراردادن
delimited تعیین کردن حدود
located تعیین محل کردن
peg تعیین حدود کردن
predetermine قبلا تعیین کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
stating تعیین کردن وقرار دادن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
stated تعیین کردن وقرار دادن
subrogate قائم مقام تعیین کردن
states تعیین کردن وقرار دادن
state- تعیین کردن وقرار دادن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
state تعیین کردن وقرار دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
located تعیین کردن معلوم کردن
assign ارجاع کردن تعیین کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
define تعیین کردن تعریف کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
competence صلاحیت
skill صلاحیت
competent با صلاحیت
authority صلاحیت
competent ذی صلاحیت
qualifying صلاحیت
qualification صلاحیت
credential صلاحیت
capacity صلاحیت
expertise صلاحیت
qualification صلاحیت
capability صلاحیت
competency صلاحیت
capacities صلاحیت
jurisdiction صلاحیت
qualifications صلاحیت
formidableness صلاحیت
competence صلاحیت
clearance صلاحیت
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
incompetent فاقد صلاحیت
incapacitate عدم صلاحیت
incompetence عدم صلاحیت
incapacitated عدم صلاحیت
legal capacity صلاحیت قانونی
incapacitation سلب صلاحیت
incompetency عدم صلاحیت
competence clause شرط صلاحیت
jurisdiction of the court صلاحیت دادگاه
fitness صلاحیت شایستگی
disqualification سلب صلاحیت
competency of courts صلاحیت دادگاهها
disqualifications سلب صلاحیت
it lies beyond his competence در صلاحیت او نیست
competency of courts صلاحیت محاکم
intestable فاقد صلاحیت
competently باداشتن صلاحیت
inexpediency عدم صلاحیت
incapacity عدم صلاحیت
inexpedience عدم صلاحیت
incapacitating عدم صلاحیت
competency صلاحیت لیاقت
incapacitates عدم صلاحیت
incompetently با عدم صلاحیت
jurisdication صلاحیت حاکمیت
unmeet فاقد صلاحیت
It is not within his competence. در صلاحیت اونیست
disabilities عدم صلاحیت
capability صلاحیت قابلیت
relative jurisdiction صلاحیت نسبی
qualifying certificate گواهی صلاحیت
disability عدم صلاحیت
abilities لیاقت صلاحیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com