Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (36 milliseconds)
English
Persian
delimit
تعیین کردن حدود
delimited
تعیین کردن حدود
delimiting
تعیین کردن حدود
delimits
تعیین کردن حدود
Search result with all words
demarcate
تعیین حدود کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
demarcates
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
abound
تعیین حدود کردن
peg
تعیین حدود کردن
pegs
تعیین حدود کردن
Other Matches
demarcation
تعیین حدود
delimitation
تعیین حدود
limitation clause
ماده تعیین حدود
limitation clause
عبارت تعیین حدود
rated power
هریک از چند حدود تعیین شده توان توربین گاز
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
banding
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
delimits
تحدید حدود کردن
delimited
تحدید حدود کردن
delimiting
تحدید حدود کردن
delimit
تحدید حدود کردن
to live beyond one's means
بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to make both ends meet
در حدود درامد خود خرج کردن
to mark out a ground
حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
elastic banding
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
identifies
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
locates
تعیین محل کردن
identify
تعیین هویت کردن
quantified
کمیت را تعیین کردن
appraisal
تعیین قیمت کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
clearance
تعیین صلاحیت کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
identifying
تعیین هویت کردن
genealogize
تعیین نسب کردن
identifies
تعیین هویت کردن
fix
تعیین کردن قراردادن
identified
تعیین هویت کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
stating
تعیین کردن حال
prifix
قبلا تعیین کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
fixes
تعیین کردن قراردادن
locating
تعیین محل کردن
pin point
تعیین محل کردن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
locate
تعیین محل کردن
state-
تعیین کردن حال
assessing
تعیین کردن بستن
assessed
تعیین کردن بستن
assess
تعیین کردن بستن
assesses
تعیین کردن بستن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
admeasure
تعیین حصه کردن
stated
تعیین کردن حال
states
تعیین کردن حال
state
تعیین کردن حال
located
تعیین محل کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
stating
تعیین کردن وقرار دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
states
تعیین کردن وقرار دادن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
stated
تعیین کردن وقرار دادن
state
تعیین کردن وقرار دادن
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
locating
تعیین کردن معلوم کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
define
تعیین کردن تعریف کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
in the neighbourhood
در حدود
scope
حدود
vicinity
حدود
limit
حدود
purview
حدود
well-nigh
در حدود
compass
حدود
tether
حدود
tethered
حدود
thereabouts
در آن حدود
realms
حدود
range
حدود
realm
حدود
neiggourhood
حدود
precincts
حدود
perambulation
حدود
precinct
حدود
tethers
حدود
tethering
حدود
neighborhoods
حدود
neighbourhood
حدود
neighbourhoods
حدود
about
<adv.>
حدود
roughly
<adv.>
حدود
ranges
حدود
delimited
حدود
delimit
حدود
about
در حدود
modules
حدود
module
حدود
scantling
حدود
definition
حدود
confine
حدود
ambit
حدود
ranged
حدود
confining
حدود
delimits
حدود
definitions
حدود
well nigh
در حدود
delimiting
حدود
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
radar locating
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
delimitation
تحدید حدود
confidence limits
حدود اطمینان
in round numbers 00
در حدود 001 عد د
with in ear shot
در حدود صدا رس
line
حدود رویه
confidence limits
حدود اعتماد
graphic limits
حدود گرافیکی
within cry
در حدود صد ارس
reaching
وسعت حدود
reaches
وسعت حدود
reached
وسعت حدود
reach
وسعت حدود
whereabouts
درچه حدود
boundary
حدود چیزی
boundary
حدود یکان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com