English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6 milliseconds)
English Persian
change تغییر دادن تبدیل
changed تغییر دادن تبدیل
changes تغییر دادن تبدیل
changing تغییر دادن تبدیل
Other Matches
infelection تغییر و تبدیل صدا
allotropy استعداد تغییر و تبدیل
varies تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
transfiguration تبدیل هیئت تغییر شکل
decalescence کم شدن حرارت فلز هنگام تغییر و تبدیل ان در کوره
changing تغییر کردن تغییر دادن
changes تغییر کردن تغییر دادن
changed تغییر کردن تغییر دادن
change تغییر کردن تغییر دادن
photoresist روش تبدیل تصاویر فتوگرافیک پس از تغییر فضاهای مقاوم نسبت به نور. در مسافت PCB به کار می رود
quantization خطای تبدیل سیگنال آنالوگ به عددی با توجه به دقت محدوده ساده یا سیگنالی که به سرعت تغییر میکند
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
counter march تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
rosettes اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
rosette اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
changed تغییر دادن
modifies تغییر دادن
realigned تغییر دادن
modify تغییر دادن
realign تغییر دادن
altering تغییر دادن
altered تغییر دادن
alter تغییر دادن
to convert something into something تغییر دادن به
to turn something into something تغییر دادن به
alters تغییر دادن
reset تغییر دادن
redeploy [staff] تغییر دادن
convert تغییر دادن
transact تغییر دادن
change تغییر دادن
modifying تغییر دادن
mutate تغییر دادن
amend تغییر دادن
mutating تغییر دادن
mutates تغییر دادن
shifted تغییر دادن
changes تغییر دادن
shifts تغییر دادن
amended تغییر دادن
to turn [into] تغییر دادن
mutated تغییر دادن
permute تغییر دادن
shift تغییر دادن
realigning تغییر دادن
changing تغییر دادن
amending تغییر دادن
realigns تغییر دادن
to melted in to another form بطور غیر محسوس تبدیل شکل دادن
go about تغییر جهت دادن
switch تغییر جهت دادن
transfigures تغییر صورت دادن
transfigured تغییر شکل دادن
transfigure تغییر شکل دادن
transfigured تغییر صورت دادن
switched تغییر جهت دادن
transforming تغییر شکل دادن
transshape تغییر ماهیت دادن
veers تغییر عقیده دادن
transfiguring تغییر صورت دادن
to change ones mind تغییر رای دادن
veered تغییر عقیده دادن
switches تغییر جهت دادن
metamorphose تغییر شکل دادن
quirks تغییر جهت دادن
veer تغییر عقیده دادن
colours تغییر رنگ دادن
tune تغییر فرکانس دادن
color تغییر رنگ دادن
transmuting تغییر هیئت دادن
metamorphoses تغییر شکل دادن
transfigures تغییر شکل دادن
transformed تغییر شکل دادن
metamorphosed تغییر شکل دادن
transforms تغییر شکل دادن
transfigure تغییر صورت دادن
shift the rudder تغییر دادن سکان
quirk تغییر جهت دادن
transshape تغییر شکل دادن
shunts تغییر جهت دادن
disguising تغییر قیافه دادن
remodel تغییر وضع دادن
to veer [off] تغییر جهت دادن
remodelling تغییر وضع دادن
discolor تغییر رنگ دادن
transmuted تغییر هیئت دادن
remodels تغییر وضع دادن
transmutes تغییر هیئت دادن
remodeled تغییر وضع دادن
shunted تغییر جهت دادن
shunt تغییر جهت دادن
disguise تغییر قیافه دادن
disguised تغییر قیافه دادن
transform تغییر شکل دادن
remodeling تغییر وضع دادن
disguises تغییر قیافه دادن
remodelled تغییر وضع دادن
to change colour تغییر رنگ دادن
discolors تغییر رنگ دادن
discoloured تغییر رنگ دادن
to change the tack تغییر رویه دادن
discolouring تغییر رنگ دادن
to transform [into] تغییر شکل دادن [به]
discolours تغییر رنگ دادن
misshape تغییر شکل دادن
transfiguring تغییر شکل دادن
reshape تغییر شکل دادن
discolour تغییر رنگ دادن
sing a different tune <idiom> تغییر جهت دادن
discoloring تغییر رنگ دادن
metamorphosing تغییر شکل دادن
discolored تغییر رنگ دادن
colour تغییر رنگ دادن
modification تغییر شکل دادن
transmute تغییر هیئت دادن
tunes تغییر فرکانس دادن
to change one's tune تغییر عقیده دادن
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
moves تغییر دادن محل چیزی
move تغییر دادن محل چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
modifying تغییر دادن معتدل ساختن
relieving تغییر پست دادن برجستگی
put about تغییر جهت دادن برگشتن
relieve تغییر پست دادن برجستگی
negation تغییر دادن علامت یک عدد
commmute تغییر دادن مبادله کردن
relieves تغییر پست دادن برجستگی
redeployment تغییر مکان دادن یکانها
transfers تغییر سمت دادن لوله
modify تغییر دادن معتدل ساختن
movement تغییر دادن محل چیزی
transferring تغییر سمت دادن لوله
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
to change one's countenance تغییر قیافه یا رنگ دادن
modifies تغییر دادن معتدل ساختن
transfer تغییر سمت دادن لوله
to jink right [left] ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
diverted تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
pyrolyze در اثر حرارت تغییر شیمیایی دادن
edit اماده چاپ کردن تغییر دادن
reconfiguration تغییر دادن ساختار داده در سیستم
edited اماده چاپ کردن تغییر دادن
abreact تغییر دادن عقیده شخص با تلقین
displaces جابجا شدن تغییر موضع دادن
displaced جابجا شدن تغییر موضع دادن
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
displacing جابجا شدن تغییر موضع دادن
divert تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverts تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
wears تغییر سمت دادن به دور از باد
displace جابجا شدن تغییر موضع دادن
columnar transposition تغییر مکان دادن عوامل در ستون
wear تغییر سمت دادن به دور از باد
edited تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
toggles سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
transmuted تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
toggle سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
opportunism بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
transmute تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
edit تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
transmuting تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
to change somebody's ways رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
to refresh oneself تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
prodify تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
byte حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
curls پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
bytes حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
curl پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
gradate بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
peen تغییر شکل دادن سطح فلز باضربات چکش
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
curled پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
corrupted تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
novatio non presumiter تبدیل تعهد یا تبدیل مدیون نمیتواند مفروض یا ضمنی باشد
adjust تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
maintenance فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
duble option خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
to transubstantiate تغییر دادن ماده [نان و شراب مربوط به عشاربانی] به بدن و خون عیسی مسیح [دین]
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
algebra ساده کردن و تغییر دادن توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست ایجاد شده اند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com