English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
hook's law تغییر شکل یک جسم الاستیک در دامنه الاستیسیته با تنش وارده متناسب است
Other Matches
moduler ratio نسبت مدول الاستیسیته ارماتور به مدول الاستیسیته بتن
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
subalpine ساکن دامنه کوهستان الپ مربوط به دامنه کوه
elastic الاستیک
elasticity الاستیسیته
elastic axis محور الاستیک
elastic collision برخورد الاستیک
young's modulus مدول الاستیسیته
magnetostriction الاستیسیته مغناطیسی
modulus of elasticity مدول الاستیسیته
elasticity قوه ارتجاع الاستیسیته
bounces پرش یا جهش الاستیک سوپاپها
bounce پرش یا جهش الاستیک سوپاپها
bounced پرش یا جهش الاستیک سوپاپها
elastic limit tensile strength دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
undamped نوسان ازاد که تنها به نیروهای داخلی اینرسی الاستیک و وزن بستگی دارد
incoming وارده
imported کالای وارده
actual total loss کل زیان وارده
importing کالای وارده
import کالای وارده
constructive total loss تخمین خسارت کل وارده
average particular خسارت وارده بر کشتی
keyed in <past-p.> وارده از طریق کلید
filo اخرین صادره از اولین وارده
lifo اولین صادره ازاخرین وارده
fractional damage خسارت وارده به قسمتی از وسیله
injuries to head or face جراحات وارده به سرو صورت
lifo last in first out اولین صادره از اخرین وارده
accident damage to property خسارت اتفاقی وارده بردارایی
inputted انرژی وارده به دستگاه قدرت ورودی
input انرژی وارده به دستگاه قدرت ورودی
zction for dammages اقدام برای دریافت خسارت وارده
photon واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم
proprotionable متناسب
symmetric متناسب
applicative متناسب
proportionate متناسب
commensurate متناسب
in proportion متناسب
proportionable متناسب
eurhythmic متناسب
proportional متناسب
pro rata متناسب
harmonises متناسب بودن
unapt غیر متناسب
appropriated technology تکنولوژی متناسب
coordinative متناسب سازنده
comproportionation ترکیب متناسب
coordinate متناسب کردن
proportionment متناسب سازی
harmonised متناسب بودن
harmonized متناسب بودن
harmonize متناسب بودن
harmonising متناسب بودن
harmonizes متناسب بودن
harmonizing متناسب بودن
well proportioned با تناسب متناسب موزون
commensurateness متناسب کردن تناسب
harmonic proportion طبقه بندی متناسب
up to par/scratch/snuff/the mark <idiom> متناسب با استاندارد طبیعی
coordinate متناسب یا هماهنگ کردن
coapt باهم متناسب شدن
harmonic division طبقه بندی متناسب
proportional pie graph نمودار گرد متناسب
proportionably بطور متناسب یا با قرینه
proportionate فراخور متناسب کردن
contributions جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
contribution جبران ضرر وارده به یکی ازشرکا به وسیله سایرین اعانه دادن
tubbable متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
ejectment باز پس گرفتن زمین غصبی ازغاصب بعلاوه کلیه خسارات وارده به مالک اصلی
unidirectional composite ساختاری که همه الیاف یارشتههای ان موازی بوده ومعمولا در جهت نیروی وارده میباشند
queueing ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queues ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
end strings نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
reddendo singula singulis الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
hangovers تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
hangover تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
income effect اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
vary تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
amplidyne ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
best power mixture نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
plastic تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
differentiating cicuit مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
control and reporting center تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
certificate of damage تصدیق خسارت وارده بر کالای خسارت دیده یا تخلیه نشده که از طرف مقامات بندرصادر میشود
variable area nozzle نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
best economy mixture نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
actinoelectric اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
talus دامنه
ranged دامنه
range دامنه
amplitude دامنه
tails دامنه
tailed دامنه
mountainside دامنه
tail دامنه
brae دامنه
ranges دامنه
skirt دامنه
sloped دامنه
skirts دامنه
hillsides دامنه
scope دامنه
skirted دامنه
foot دامنه
magnitude دامنه
slopes دامنه
slope دامنه
mountainsides دامنه
hillside دامنه
change over تغییر روش تغییر رویه
changing تغییر کردن تغییر دادن
change تغییر کردن تغییر دادن
changed تغییر کردن تغییر دادن
changes تغییر کردن تغییر دادن
flanking دامنه جناح
tropic range دامنه استوایی
frequency response خم دامنه- بسامد
scope دامنه رسیدگی
criteria range دامنه ملاک
two tailed test ازمون دو دامنه
interval confidence دامنه اطمینان
total amplitude of oscillation دامنه کل نوسان
hill side دامنه تپه
tolerances دامنه تغییرات
vibration amplitude دامنه ارتعاش
discriminating range دامنه افتراق
double amplitude دامنه دوبل
impluse amplitude دامنه ایمپولز
f.of mountain دامنه کوه
ranged دامنه تغییرات
flanked دامنه جناح
wave amplitude دامنه موج
range دامنه [ریاضی]
ranges دامنه تغییرات
range دامنه تغییرات
flank دامنه جناح
tolerance دامنه تغییرات
tooth flank دامنه دندانه
range format قالب دامنه
range name نام دامنه
range of motion دامنه حرکت
range of stress دامنه تنش
midrange میان دامنه
response amplitude دامنه پاسخ
restriction of range محدودیت دامنه
range expression عبارت دامنه
pulse amplitude دامنه تپش
one tailed test ازمون یک دامنه
hillside دامنه کوه
feet پایین دامنه
maximum amplitude دامنه حداکثر
amplitude دامنه بزرگی
hillsides دامنه کوه
amplitude of oscillation دامنه نوسان
talus meterial واریزه دامنه
amplitude modulation مدولاسیون دامنه
talus دامنه تالیوز
audio frequency دامنه شنودپذیری
audibility range دامنه شنودپذیری
talus دامنه سنگلاخی
class interval دامنه طبقه
colluvial دامنه کوهی
combe دامنه تپه
amplitude of vibration دامنه ارتعاش
am مدولاسیون دامنه
acceleration principle براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
interquartile range دامنه میان چالاکی
lifts بالارو دامنه بالابری
The matter assumed significant proportions. دامنه کار با لاگرفت
foothill تپه دامنه کوه
lift بالارو دامنه بالابری
semi interquartile range دامنه نیمه چارکی
lifting بالارو دامنه بالابری
cylinder skirt حاشیه یا دامنه سیلندر
skirting armor زره دامنه تانک
modular range دامنه تغییرات مدول
magnitude of alternating current دامنه جریان متناوب
domain of definition دامنه تعریف [ریاضی]
purview دامنه شمول قانون
tidal range دامنه جذر و مد دریایی
double apron fence سیم خاردار دو دامنه
impluse amplitude دامنه ضربه جریان
domain of a function دامنه یک تابع [ریاضی]
lifted بالارو دامنه بالابری
skirted دامنه کوه حومه شهر
skirt دامنه کوه حومه شهر
neap range دامنه نوسان جزر و مدضعیف
ridge پشته تپههای دامنه کوه
foot hill تپه ای که در دامنه کوهی باشد.
sidehill واقع در کنار تپه دامنه
ridges پشته تپههای دامنه کوه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com