English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to play for love تفریحی یا عشقی بازی کردن
Other Matches
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
sported نمایش تفریحی بازی کردن
sport نمایش تفریحی بازی کردن
sports نمایش تفریحی بازی کردن
sports تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
sport تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
sported تفریحی شکار وماهیگری و امثال ان الت بازی
sports تفریحی سرگرم کردن
sport تفریحی سرگرم کردن
sported تفریحی سرگرم کردن
erotical عشقی
amative عشقی
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
dating قرار عشقی
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
love lives زندگی عشقی و جنسی
love life زندگی عشقی و جنسی
erato غزل و شعر عشقی یونانی
social تفریحی
what a lark چه تفریحی
sportive تفریحی
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
junket سفر تفریحی
dinghies قایق تفریحی
junkets سفر تفریحی
amusement park پارک تفریحی
amusement parks پارک تفریحی
resourc کار تفریحی
sport fish ماهیگیری تفریحی
dinghy قایق تفریحی
sportful تفریحی خوشگذران
cabin cruisers قایق تفریحی
cabin cruiser قایق تفریحی
intermezzo حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
ski tourer اسکی باز تفریحی
yachtsman صاحب کشتی تفریحی
yachtsmen صاحب کشتی تفریحی
hobbyhorse کار تفریحی سرگرمی
keelboat قایق تفریحی لنگردار
hacking اسب سواری تفریحی
yachting مسافرت با قایق تفریحی
sashay راه پیمایی تفریحی
day sailer قایق بادبانی تفریحی
craftshop کارگاه هنرهای دستی تفریحی
scow وته پهن قایق تفریحی
impresario مدیر اماکن تفریحی ونمایشی
impresarios مدیر اماکن تفریحی ونمایشی
donkey baseball بیس بال تفریحی با الاغ
parachute spinnaker بادبان سه گوش قایقهای تفریحی
powerboat قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
powerboats قایق موتوری تفریحی یاماهیگیری
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
day-tripper کسی که به سفر تفریحی یکروزه میرود
day-trippers کسی که به سفر تفریحی یکروزه میرود
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
marina لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
marinas لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
package shows نمایشات و برنامههای تفریحی پیش بینی شده قبلی
hack ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
hacks ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
hacked ضربه ناشیانه تنیس راندن اسب بصورت تفریحی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
yaght club باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
toy بازی کردن
playact رل بازی کردن
play-acts بازی کردن
played بازی کردن
bump بازی کردن
play بازی کردن
rink یخ بازی کردن
played رل بازی کردن
play رل بازی کردن
twiddles بازی کردن
twiddling بازی کردن
actuble بازی کردن
twiddle بازی کردن
gallant زن بازی کردن
twiddled بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
play-acted بازی کردن
plays رل بازی کردن
toys بازی کردن
play-act بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
plays بازی کردن
miscast بد بازی کردن
moves بازی کردن
moved بازی کردن
playing بازی کردن
playing رل بازی کردن
move بازی کردن
play-acting بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
prevaricating زبان بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
prevaricates زبان بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
kites سفته بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
trick حقه بازی کردن
kite سفته بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
equivocated زبان بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
spar مشت بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
spars مشت بازی کردن
ski اسکی بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
card ورق بازی کردن
cards ورق بازی کردن
taw تیله بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
skates اسکیت بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
skated اسکیت بازی کردن
palter زبان بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
play تفریح بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
piddled باخوراک بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
drab جنده بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
court عشق بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
played تفریح بازی کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com