Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English
Persian
skylark
تفریح وجست وخیز کردن
skylarks
تفریح وجست وخیز کردن
Other Matches
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreations
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreation
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
lopes
جست وخیز کردن
cavorted
جست وخیز کردن
cavorting
جست وخیز کردن
loped
جست وخیز کردن
cavorts
جست وخیز کردن
lope
جست وخیز کردن
cavort
جست وخیز کردن
loping
جست وخیز کردن
frisk
ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisks
ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisked
ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
frisking
ازخوشی جست وخیز کردن تفتیش وجستجو کردن بانشاط
recreate
تفریح کردن
game
تفریح کردن
recreating
تفریح کردن
recreates
تفریح کردن
to d. one self
تفریح کردن
recreated
تفریح کردن
article
تفریح کردن
articles
تفریح کردن
sikt
باجست وخیز رقص کردن
leapfrog
باجست وخیز حرکت کردن
hop
جست وخیز کوچک کردن
tumbles
جست وخیز کردن پریدن
hopped
جست وخیز کوچک کردن
leapfrogging
باجست وخیز حرکت کردن
hopping
جست وخیز کوچک کردن
leapfrogs
باجست وخیز حرکت کردن
hops
جست وخیز کوچک کردن
tumbled
جست وخیز کردن پریدن
skip
جست وخیز کردن تپیدن
tumble
جست وخیز کردن پریدن
leapfrogged
باجست وخیز حرکت کردن
skips
جست وخیز کردن تپیدن
skipped
جست وخیز کردن تپیدن
splurging
تفریح وولخرجی کردن
play
تفریح بازی کردن
splurges
تفریح وولخرجی کردن
splurged
تفریح وولخرجی کردن
playing
تفریح بازی کردن
played
تفریح بازی کردن
splurge
تفریح وولخرجی کردن
plays
تفریح بازی کردن
galumph
جست وخیز نشاط انگیز کردن
plays
تفریح کردن ساز زدن
played
تفریح کردن ساز زدن
amuses
مشغول کردن تفریح دادن
play
تفریح کردن ساز زدن
playing
تفریح کردن ساز زدن
amuse
مشغول کردن تفریح دادن
disport
بازی کردن تفریح کردن
disported
بازی کردن تفریح کردن
disporting
بازی کردن تفریح کردن
disports
بازی کردن تفریح کردن
saltation
جست وخیز
frisking
جست وخیز
capriole
جست وخیز
frisked
جست وخیز
frisk
جست وخیز
spring
جست وخیز
gambolled
جست وخیز
bound
جست وخیز
gamboling
جست وخیز
gamboled
جست وخیز
gambol
جست وخیز
caper
جست وخیز
frolics
جست وخیز
frolicking
جست وخیز
frolicked
جست وخیز
frolic
جست وخیز
exultance
جست وخیز
skitter
جست وخیز
capered
جست وخیز
capers
جست وخیز
gambolling
جست وخیز
gambols
جست وخیز
springs
جست وخیز
frisks
جست وخیز
tittup
جست وخیز
gambade
جست وخیز
jaunts
تفریح
disport
تفریح
gust
تفریح
diversions
تفریح
paseo
تفریح
gusts
تفریح
recreation
تفریح
disporting
تفریح
recreations
تفریح
divertimento
تفریح
jaunt
تفریح
amusement
تفریح
amusements
تفریح
disports
تفریح
recreative
تفریح
diversion
تفریح
disported
تفریح
frisky
جست وخیز کنان
friskiest
جست وخیز کنان
friskier
جست وخیز کنان
skippered
جست وخیز کننده
skipper
جست وخیز کننده
skippering
جست وخیز کننده
skippers
جست وخیز کننده
lopes
بجست وخیز دراوردن
lope
بجست وخیز دراوردن
loping
بجست وخیز دراوردن
curvet
شوخی جست وخیز
saliency
چابکی درجست وخیز
salience
چابکی درجست وخیز
saleintiant
درحال جست وخیز
coltish
جست وخیز کننده
saleint
درحال جست وخیز
jumpingly
جست وخیز کنان
loped
بجست وخیز دراوردن
diverting
تفریح امیز
sporting
تفریح دوستانه
Break. Recess.
زنگ تفریح
amusingly
تفریح دهنده
amusing
تفریح دهنده
breaks
زنگ تفریح
break
زنگ تفریح
skittle
بازی تفریح
amusive
تفریح امیز
promenader
تفریح کننده
amusive
تفریح دهنده
sink or swim
<idiom>
افت وخیز درکاری داشتن
lopes
جست وخیز وشلنگ تخته
loping
جست وخیز وشلنگ تخته
lope
جست وخیز وشلنگ تخته
loped
جست وخیز وشلنگ تخته
happy hour
<idiom>
ساعات تفریح وخوشی
entertain
عزیزداشتن تفریح دادن
entertains
عزیزداشتن تفریح دادن
To be fond of fun.
اهل تفریح بودن
pastime
تفریح کاروقت گذران
pastimes
تفریح کاروقت گذران
entertained
عزیزداشتن تفریح دادن
All work and no play.
کار بدون تفریح
dalliance
تفریح و بازی از روی هوسرانی
Playing football is not my idea of fun .
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
roof garden
تفریح گاه بالای بام
This is not my idea of pleasure ( fun ) .
به نظر من این هم تفریح نشد
sportive
سرگرم تفریح وورزش ورزشی
playful
اهل تفریح و بازی بازیگوش
joyride
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyrides
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
tubing
ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun.
فقط برای تفریح این حرف رازدم
bearbaiting
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
april fool
کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
small game
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
ferris wheel
گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com