English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (3 milliseconds)
English Persian
pastime تفریح کاروقت گذران
pastimes تفریح کاروقت گذران
Other Matches
recreations تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreation تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
subsistence گذران
transparent سو گذران
transparently سو گذران
free living خوش گذران
free liver خوش گذران
feastful خوش گذران
feaster خوش گذران
subsist گذران کردن
luxurious خوش گذران
subsists گذران کردن
subsisting گذران کردن
subsisted گذران کردن
get along گذران کردن
maintenance گذران خرجی
transparent نور گذران
transparently نور گذران
life sustenance گذران زندگی
pleasure seeking خوش گذران
to do well خوب گذران
to get along گذران کردن بسربردن
sensual خوش گذران نفسانی
fares گذراندن گذران کردن
fare گذراندن گذران کردن
happy go lucky اسان گذران بیمار
fared گذراندن گذران کردن
living وسیله گذران معیشت
faring گذراندن گذران کردن
get on گذران کردن گذراندن
jovial خوش گذران عیاش
dawdler بیهوده وقت گذران
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
epicures ادم خوش گذران وعیاش
epicure ادم خوش گذران وعیاش
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
to do without any thing ازچیزی صرف نظرکردن بدون چیزی گذران کردن
paseo تفریح
recreative تفریح
recreations تفریح
divertimento تفریح
recreation تفریح
diversions تفریح
diversion تفریح
gust تفریح
amusements تفریح
amusement تفریح
jaunt تفریح
jaunts تفریح
gusts تفریح
disport تفریح
disports تفریح
disporting تفریح
disported تفریح
Break. Recess. زنگ تفریح
game تفریح کردن
diverting تفریح امیز
amusing تفریح دهنده
amusingly تفریح دهنده
amusive تفریح امیز
amusive تفریح دهنده
to d. one self تفریح کردن
promenader تفریح کننده
recreate تفریح کردن
break زنگ تفریح
recreating تفریح کردن
recreates تفریح کردن
article تفریح کردن
articles تفریح کردن
sporting تفریح دوستانه
recreated تفریح کردن
breaks زنگ تفریح
skittle بازی تفریح
happy hour <idiom> ساعات تفریح وخوشی
entertains عزیزداشتن تفریح دادن
splurging تفریح وولخرجی کردن
splurges تفریح وولخرجی کردن
splurged تفریح وولخرجی کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
To be fond of fun. اهل تفریح بودن
splurge تفریح وولخرجی کردن
plays تفریح بازی کردن
play تفریح بازی کردن
played تفریح بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
entertain عزیزداشتن تفریح دادن
entertained عزیزداشتن تفریح دادن
playing تفریح کردن ساز زدن
dalliance تفریح و بازی از روی هوسرانی
This is not my idea of pleasure ( fun ) . به نظر من این هم تفریح نشد
played تفریح کردن ساز زدن
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
play تفریح کردن ساز زدن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
plays تفریح کردن ساز زدن
skylarks تفریح وجست وخیز کردن
roof garden تفریح گاه بالای بام
amuses مشغول کردن تفریح دادن
sportive سرگرم تفریح وورزش ورزشی
skylark تفریح وجست وخیز کردن
playful اهل تفریح و بازی بازیگوش
joyrides سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyride سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
tubing ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun. فقط برای تفریح این حرف رازدم
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
april fool کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
disporting بازی کردن تفریح کردن
disported بازی کردن تفریح کردن
disports بازی کردن تفریح کردن
disport بازی کردن تفریح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com