Total search result: 144 (8 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
isodimorphism |
تقارن و هم شکلی بین دو چیز دوشکل |
|
|
Other Matches |
|
isodimorphism |
تقارن دو شکلی |
isodimorphous |
هم دوشکل |
bimorphemic |
دارای دوشکل |
parallelism |
تقارن |
synchronization |
تقارن |
synmetry |
تقارن |
symmetry |
تقارن |
simultaneeity |
تقارن |
symmetrization |
تقارن |
polarities |
تقارن |
polarity |
تقارن |
isochronism |
تقارن |
isodimorphism |
هم دو شکلی |
informity |
بی شکلی |
formlessness |
بی شکلی |
unification |
یک شکلی |
dimorphism |
دو شکلی |
for love or money <idiom> |
به هر شکلی |
amorphism |
بی شکلی |
monotropy |
تک شکلی |
deformation |
بد شکلی |
triform |
سه شکلی |
trimorphous |
سه شکلی |
trimorphism |
سه شکلی |
distortions |
کج شکلی |
distortion |
کج شکلی |
conformity |
هم شکلی |
point of symmetry |
نقطه تقارن |
mirror symmerty |
تقارن ایینهای |
skewness |
عدم تقارن |
plane of symmetry |
سطح تقارن |
symmerty center |
مرکز تقارن |
center of symmerty |
مرکز تقارن |
asymmetric molecule |
مولکول بی تقارن |
symmetry element |
عنصر تقارن |
transational symmerty |
تقارن انتقالی |
rotational symmetry |
تقارن چرخشی |
plane of symmetry |
صفحه تقارن |
Symmetry |
تقارن [ریاضی] |
pseudosymmetry |
شبه تقارن |
geometrical <adj.> |
تقارن در طرح |
impedance balancing |
تقارن امپدانس |
symmetry point |
نقطه تقارن |
zygomorphic |
دارای تقارن |
axis of symmetry |
محور تقارن |
symmetry axis |
محور تقارن |
symmetry number |
عدد تقارن |
symmetry plane |
صفحه تقارن |
synchrony |
انطباق تقارن |
symmetry operation |
عمل تقارن |
asymmetry |
عدم تقارن |
asymmetric carbon |
کربن بی تقارن |
symmetry lines |
خطوط تقارن |
asymmetric system |
دستگاه بی تقارن |
axis of symmery |
محور تقارن |
symmetry group |
گروه تقارن |
asymmetric substance |
جسم بی تقارن |
asymmetrical conductivity |
برقرسانایی بی تقارن |
asymmetric top |
فرفرهای بی تقارن |
unification |
یگانگی یک شکلی |
trial on procedural matters |
رسیدگی شکلی |
figural openness |
گشودگی شکلی |
judgment on procedural matters |
حکم شکلی |
judgment on technicalities |
حکم شکلی |
allotropism |
چند شکلی |
multiform |
چند شکلی |
trial on technicalities |
رسیدگی شکلی |
allotriomorphism |
چند شکلی |
(the) size of it <idiom> |
به شکلی که است |
deformation |
دگر شکلی |
figural aftereffect |
رد حسی شکلی |
trimorph |
سه شکلی سه وجهی |
form utility |
مطلوبیت شکلی |
allotropy |
چند شکلی |
procedural law |
قانون شکلی |
time average symmetry |
تقارن میانگین زمانی |
simple axis of symmetry |
محور ساده تقارن |
conservation of orbital symmerty |
بقای تقارن اوربیتال |
blemish [mistake] |
عدم تقارن در بافت |
positive skewness |
عدم تقارن مثبت |
eurythmy |
هم اهنگی و تقارن ساختمان |
alternating axis of symmerty |
محور تقارن متناوب |
eurhythmy |
هم اهنگی و تقارن ساختمان |
actinomorphous |
دارای تقارن شعاعی |
actinomorphic |
دارای تقارن شعاعی |
axial rotation symmerty |
تقارن چرخشی محوری |
isochronism |
ایجاد تقارن همزمانی |
mirror plane of symmetry |
صفحه تقارن اینهای |
plane of mirror symmetry |
صفحه تقارن اینهای |
crystal allotropy |
چند شکلی بلور |
modal dispersion |
شکلی از پراکندگی پالس ها |
parametron |
عنصر با عدم تقارن مغناطیسی |
axis |
محور تقارن مهره اسه |
asymmetric local deformation |
تغییر شکل موضعی بی تقارن |
anomalous weave |
بی نظمی و عدم تقارن در بافت |
symmetry allowed reaction |
واکنش مجاز از لحاظ تقارن |
incommensurability |
عدم تقارن سنجش ناپذیری |
anomal design |
طرح شلوغ و بدون تقارن |
triskelion |
شکلی مرکب از سه پره یا سه انشعاب |
counter vailing power |
تقارن دو نیروی اقتصادی نیروهای متقارن |
triskele |
شکلی مرکب ازسه پره یا سه انشعاب |
right out <idiom> |
به شکلی که هیچ چیز پنهان نباشد |
baluster-side |
[شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده] |
guard cell |
یکی از دو سلول لوبیایی شکلی که منافذ |
figurine algebraic notation |
ثبت جبری و شکلی حرکات شطرنج |
angle og sideship |
زاویه بین صفحات تقارن وجهت حرکت |
streamlines |
دارای شکلی که مقاومت هوارا در مقابل ان کم کند |
charting |
شکلی که اطلاعات را به صورت خط وط و بلاکهاو... بیان میکند |
chart |
شکلی که اطلاعات را به صورت خط وط و بلاکهاو... بیان میکند |
charted |
شکلی که اطلاعات را به صورت خط وط و بلاکهاو... بیان میکند |
streamlining |
دارای شکلی که مقاومت هوارا در مقابل ان کم کند |
What does he look like? |
او [مرد] چه شکلی به نظر می آید؟ [شکل ظاهری] |
charts |
شکلی که اطلاعات را به صورت خط وط و بلاکهاو... بیان میکند |
streamline |
دارای شکلی که مقاومت هوارا در مقابل ان کم کند |
foreshortening |
نمایش خطوط واقعی شکلی بصورت کوچک تر |
quincunx |
شکلی دارای پنج واحد یا نفش یکجور |
pleomorphic |
چند شکلی دارای اشکال وصور مختلف |
humeral veil |
پارچه مستطیل شکلی که کشیشان بر روی شانه می اندازند |
trommel |
غربال سیمی استوانه شکلی مخصوص سنگ معدن |
move of pattern |
[وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه] |
charted |
شکلی که نرخ ها در آن به صورت قط عاتی از دایره نشان داده شده اند |
pausal form |
دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند |
dentil-band |
[بخش مستطیلی شکلی از لایه ی گچ بری شده در قسمتی از پیشانی سرستون] |
charts |
شکلی که نرخ ها در آن به صورت قط عاتی از دایره نشان داده شده اند |
charting |
شکلی که نرخ ها در آن به صورت قط عاتی از دایره نشان داده شده اند |
chart |
شکلی که نرخ ها در آن به صورت قط عاتی از دایره نشان داده شده اند |
bravo, pattern |
شکلی که حرارت سنج اب درعمق کمتر از 001 فاتوم نشان میدهد |
bracket |
رویارویی در مسابقه حذفی حرکت برای ساختن شکلی بصورت پرانتز روی یخ |
vertical diagraph |
شکلی از سیستم رمز دو حرفی است که یک حرف بالا و یکی پایین نوشته میشود |
stratus |
لایه یکنواخت و یک شکلی ازابرهای کم ارتفاع وخاکستری رنگ که از سطح زمین بخوبی دیده میشوند |
phillips curve |
شکلی غیرخطی بوده و در حقیقت نشان میدهد که یک رابطه جانشینی بین تورم و بیکاری وجود دارد |
acrostolium |
[قسمتی از دماغه کشتی در ناو جنگی باستان مه معمولا مدور، مارپیچ یا شکلی شبیه حیوانات داشته است.] |
cable drum |
قرقره استوانه شکلی که کابل کنترل به دور ان پیچیده شده و مقدار کابلی که با هرچرخش دسته حرکت میکند راافزایش میدهد |
charted |
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد |
chart |
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد |
charting |
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد |
charts |
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد |
load module |
یک برنامه کامپیوتر به شکلی که میتواند فورا" توسط کامپیوتر اجرا شود |
polymorph |
عضو یا موجود چند شکلی موجود زنده ایکه چندین مرحله تغییر ودگردیسی داشته باشد |
shape |
قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن |
shapes |
قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن |
law of procedure |
قانون اصول محاکمات قانون شکلی |
whisker |
کریستال منفرد کوچک عدسی شکلی که استحکام یا استقامت ان به بیشترین مقداری که به صورت تئوریک قابل دستیابی است بسیار نزدیک است |