English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English Persian
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
Other Matches
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
demanded تقاضا برای انجام چیزی
demand تقاضا برای انجام چیزی
demands تقاضا برای انجام چیزی
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertake توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
law of demand براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
demand for money تقاضا برای پول
request for proposal تقاضا برای پیشنهاد
requests تقاضا برای چیزی
requesting تقاضا برای چیزی
application تقاضا برای چیز
applications تقاضا برای چیز
money demand تقاضا برای پول
requested تقاضا برای چیزی
request تقاضا برای چیزی
action انجام کاری
actions انجام کاری
request for quotation تقاضا برای اعلام قیمت
transaction demand for money تقاضای معاملاتی برای پول تقاضا برای پول بمنظورمبادلات
achieved موفقیت در انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
demands تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demanded تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
load کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
backlogs کاری که باید انجام شود
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
having باعث انجام کاری شدن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
apply تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
call-ups تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
input/output سیگنال تقاضا از CPU برای داده ورودی یا خروجی
speculative demand for money تقاضا برای پول بمنظور انگیزه سفته بازی
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com