English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
decussate تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
Other Matches
parameters نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameter نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
grade crossing تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
grade crossings تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
interjacency میان بودن
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
cube هرچیزی بشکل مکعب بشکل مکعب دراوردن
cubes هرچیزی بشکل مکعب بشکل مکعب دراوردن
line cross تقاطع خط
junctions تقاطع
intersects تقاطع
intersections تقاطع
crossest تقاطع
intersect تقاطع
chiasma تقاطع
crosses تقاطع
decussation تقاطع
crosser تقاطع
intersection تقاطع
cross تقاطع
intersected تقاطع
weaving تقاطع
street crossing تقاطع
crossing line خط تقاطع
junction تقاطع
intersections تقاطع همبر
meet مقتضی تقاطع
focusses نقطه تقاطع
tree traversal تقاطع درختی
cross road تقاطع جاده
interlace تقاطع کردن
angle of erossing زاویه تقاطع
intertwining تقاطع کردن
intertwines تقاطع کردن
intertwined تقاطع کردن
intertwine تقاطع کردن
meets مقتضی تقاطع
crisscross تقاطع کردن
angle of cutting زاویه تقاطع
intersection تقاطع همبر
crossing plane سطح تقاطع
focused نقطه تقاطع
focussed نقطه تقاطع
focuses نقطه تقاطع
point of intersection نقطه تقاطع
focus نقطه تقاطع
beam grillage تقاطع تیرها
crossing محل تقاطع
crossing نقطه تقاطع
intercepts محل تقاطع
intercepting محل تقاطع
intercept محل تقاطع
intercepted محل تقاطع
weaving section منطقه تقاطع
road junction تقاطع راه
intersect تقاطع کردن
grade crossings تقاطع شاهراه
scissor junction تقاطع مورب
intersected تقاطع کردن
grade crossing تقاطع شاهراه
weaving distance طول تقاطع
intersects تقاطع کردن
focussing نقطه تقاطع
intersection point نقطه تقاطع
road junction تقاطع جاده
Go to the first crossroad. به اولین تقاطع بروید.
multiway junction تقاطع چند راه
grade crossings تقاطع راه اهن
intersectional وابسته بمحل تقاطع
Go to the second crossroad. به دومین تقاطع بروید.
intercept point محل تقاطع [ریاضی]
crossing tower برج تقاطع در کلیسا
interlacement درهم بافتگی تقاطع
grade crossing تقاطع راه اهن
crossroad محل تقاطع دو جاده
ford crossing تقاطع جاده با مجاری ابگذر
meets مواجه شدن تقاطع کردن
meet مواجه شدن تقاطع کردن
cross over point نقطه تقاطع مسیر رژه
level crossing محل تقاطع دو خط راه اهن
traffic cut تقاطع دو جریان عبور و مرور
intercross تقاطع کردن جفت گیری
level crossings محل تقاطع دو خط راه اهن
cross road محل تقاطع دو جاده چهارراه
flyover junction تقاطع دو راه ناهمکف چهارراه دو تراز
bypasses از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
cross roads تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
skyline خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
skylines خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
long base method روش تقاطع نقشه برداری بااستفاده از یک باز طولانی
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
absolute address مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
nick ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicks ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicked ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicking ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
collision course interception تقاطع مسیر رهگیری باهواپیمای دشمن مسیربرخورد هواپیمای رهگیر بادشمن
grade separation تقاطع شاهراه یا راه اهن که در ان دو جاده دارای اختلاف سطح از یکدیگر هستند
graticule ticks نقاط تقاطع خطوط شبکه بندی نصف النهارات و مدارات روی نقشه
ungulate بشکل سم
pinnately بشکل پر
floriform بشکل گل
hoof بشکل سم
hoofs بشکل سم
caprine بشکل بز
in the light of بشکل
arundinaceous بشکل نی
in the shape of بشکل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
spheral بشکل دایره
fiddle headed بشکل سرویولون
crosswise بشکل ضرب در
nebulous بشکل ابر
semicircular بشکل نیمدایره
obcordate بشکل دل وارونه
crosswise بشکل صلیب
distributively بشکل توزیع
form بشکل دراوردن
editorially بشکل سرمقاله
broached بشکل مته
sickle بشکل داس
fugitively بشکل فراری
sickles بشکل داس
forkedly بشکل چنگال
broach بشکل مته
forms بشکل دراوردن
tubby بشکل وان
sheaflike بشکل تیردان
awl shaped بشکل درفش
formed بشکل دراوردن
spikelike بشکل میخ
baculiform بشکل میله
cylindrically بشکل استوانه
liquidly بشکل مایع
ovally بشکل بیضی
cruciform بشکل صلیب
diagrammatically بشکل هندسی
styliform بشکل قلم
teeing هر چیزی بشکل T
tees هر چیزی بشکل T
wedgy بشکل گوه
in intaglio بشکل کنده
dendroid بشکل درخت
lick into shape بشکل در اوردن
crossways بشکل صلیب
crossways بشکل ضرب در
teed هر چیزی بشکل T
shaped بشکل درامده
tympanic بشکل طبل
stelliform بشکل ستاره
ungulate بشکل ناخن
triangular بشکل مثلث
squarely بشکل چهارگوش
hooky بشکل قلاب
in a narrative style بشکل روایت
stpular بشکل خال
campanulate بشکل زنگ
tee هر چیزی بشکل T
lunate بشکل هلال
decimally بشکل اعشار
broaches بشکل مته
aliform بشکل بال
enigmatize بشکل معمادراوردن
scincoid بشکل سقنقر
likes بشکل یاشبیه
butterfly بشکل پروانه
butterflies بشکل پروانه
vinal بشکل شراب
convexty بشکل محدب
lyrically بشکل غزل
like بشکل یاشبیه
quadrant gularly بشکل چهارگوش
ridgewise بشکل خرپشته
vegetably بشکل سبزی
liked بشکل یاشبیه
fashions بشکل در اوردن
fashioning بشکل در اوردن
fashioned بشکل در اوردن
fashion بشکل در اوردن
cuculiform بشکل فاخته
ridgeways بشکل خرپشته
actinomorphous بشکل شعاعی
rotiform بشکل چرخ
sigmate بشکل حرف S
cordate بشکل قلب
ibex بشکل بزکوهی
shaper بشکل در اورنده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com