Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
Other Matches
about
<adv.>
تقریبا
feckly
تقریبا
approximately
تقریبا
well nigh
تقریبا
near
تقریبا
proximately
تقریبا"
near-
تقریبا
wellnigh
تقریبا
pretty much
تقریبا
nearly
تقریبا
circa
تقریبا
just about
<idiom>
تقریبا
well-nigh
تقریبا
nighly
تقریبا
much
تقریبا
by a
تقریبا
practically
تقریبا"
next door to
تقریبا
roughly
<adv.>
تقریبا
almost
تقریبا
neared
تقریبا
approx
تقریبا
not much of
<idiom>
تقریبا بد
all but
تقریبا
some
تقریبا
inexactly
تقریبا
about two years
تقریبا`
roughly
تقریبا"
sort of
تقریبا
nears
تقریبا
nearer
تقریبا
nearing
تقریبا
nearest
تقریبا
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
about two years
تقریبا` دو سال
gravel blind
تقریبا کور
semi
تقریبا نصف
next to impossible
تقریبا نشدنی
approximately
تقریبا به درستی
near vertical
تقریبا عمودی
semis
تقریبا نصف
nip and tuck
تقریبا برابر
subovate
تقریبا بیضی
scarcely ever
تقریبا هیچوقت
sort of
<idiom>
تقریبا تا یک حدی
squarish
تقریبا مربع
disobedience
تقریبا" معادل desertion
it is much the same
تقریبا همان است
around 3 in the morning
تقریبا ساعت ۳ صبح
nlq
کیفیت تقریبا" عالی
nigh
تقریبا نزدیک شدن
thereabout
درهمان نزدیکی تقریبا
roughly speaking
تقریبا بدون رعایت دقت
approximating
آنچه تقریبا درست است
approximates
نه دقیق ولی تقریبا درست
It's about 2 miles from ...
آن تقریبا 2 مایل دور از ... است.
two cents
<idiom>
تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
approximated
نه دقیق ولی تقریبا درست
anasarca
ورم تقریبا شدید پشام
about as high
تقریبا` همان اندازه بلند
approximate
نه دقیق ولی تقریبا درست
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
whyŠthere is the answer
شرط در امده تقریبا معنی میدهد
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
side cast
پرتاب نخ ماهیگیری بحالت قوس تقریبا" افقی
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
The book runs to nearly 600 pages.
این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
jetstream
باد تقریبا افقی با سرعت بیش از 08 کیلومتر بر ساعت
habitual way of doing anything
کردن کاری
reconditions
نو کاری کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
recondition
نو کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
flourished
زینت کاری کردن
to brush over
دست کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
to touch up
دست کاری کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
splay
منبت کاری کردن
rodeos
سوار کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
refashion
دست کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
shyster
دغل کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
دست کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
granulate
چکش کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
carvings
کنده کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
carved
کنده کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
stunts
شیرین کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
fjeld
فلات مرتفع وصخره داری که تقریبا هیچ درختی نداشته باشد
differentiating cicuit
مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
lime
با اهک کاری سفید کردن
limes
با اهک کاری سفید کردن
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
filleted
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
filleting
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specialize
ویژه کاری کردن متخصص شدن
fillets
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filet
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
specializes
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializing
ویژه کاری کردن متخصص شدن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com