English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 222 (10 milliseconds)
English Persian
branch تقسیم
branches تقسیم
dealing تقسیم
distribution تقسیم
distributions تقسیم
allotment تقسیم
allotments تقسیم
sharing تقسیم
allocate تقسیم
allocates تقسیم
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
dispensation تقسیم
dispensations تقسیم
division تقسیم
divisions تقسیم
admeasurement تقسیم
admensuration تقسیم
apportionment تقسیم
repartition تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
Other Matches
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
graduator خط تقسیم کن
division عمل تقسیم
battery bus جعبه تقسیم
divisions عمل تقسیم
autotomy تقسیم خودبخود
aminister تقسیم کردن
division of labor تقسیم کار
dividing تقسیم بندی
subdivisions تقسیم مجدد
subdivision تقسیم مجدد
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
regionalism تقسیم کشوربنواحی
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
administer تقسیم کردن
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
divided تقسیم شده
administers تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
dichotomy تقسیم به دو بخش
dichotomies تقسیم به دو بخش
administering تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
to share out تقسیم کردن
sortition تقسیم با قرعه
short division تقسیم باختصار
sharing the market تقسیم بازار
severability قابلیت تقسیم
scissor قطع تقسیم
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function تابع تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
go halves <idiom> تقسیم مساوی
meiosis تقسیم سلولی
meiosis تقسیم کاهشی
zeradivide تقسیم بر صفر
division sign نماد تقسیم
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
market segmentation تقسیم بازار
divide exception استثناء تقسیم
dividable قابل تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
delay allowance زمان تقسیم
compart تقسیم کردن
clastic تقسیم شونده
divide exception خطای تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
load distribution تقسیم بار
line graduation تقسیم بندی خط
indistributable تقسیم نشدنی
hyphenation تقسیم کلمه
frequency distribution تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
frequency alloment تقسیم فرکانس
fire distribution تقسیم اتش
divisional مربوط به تقسیم
division line خط تقسیم شده
division check ازمایش تقسیم
busbar جعبه تقسیم
allotment پخش تقسیم
shares تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
share تقسیم کردن
allotments پخش تقسیم
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
parting تقسیم تجزیه
divisible قابل تقسیم
partings تقسیم تجزیه
junction boxes جعبه تقسیم
junction box جعبه تقسیم
divide تقسیم کردن
divisions of labour تقسیم کار
denominator تقسیم کننده
denominators تقسیم کننده
distributing تقسیم کردن
graduate بدرجات تقسیم
distributes تقسیم کردن
graduates بدرجات تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
distribute تقسیم کردن
division of labour تقسیم کار
canton به بخش تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
amorphous بدون تقسیم بندی
fractionalize تقسیم بجزء کردن
panel صفحه تقسیم برق
shire به استان تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
divisibly بطور قابل تقسیم
distribution point نقطه تقسیم اماد
sector جزء تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
classis تقسیم برحسب طبقه
distribution تقسیم ترکه متوفی
break down تقسیم بندی کردن
bifurcation تقسیم بدو شاخه
distributions تقسیم ترکه متوفی
balkanization تقسیم بقطعات ریز
cross loading تقسیم بارهای هواپیما
degree gradution تقسیم بندی درجهای
sectors جزء تقسیم کردن
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
distributed profit سود تقسیم شده
distributed fire اتش تقسیم شده
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
diffract باجزاء تقسیم شدن
dial graduation تقسیم بندی درجهای
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
autotomize تقسیم خودبخود کردن
Six [divided] by three is two. شیش تقسیم بر سه می شود دو.
voltage division تقسیم یا پخش ولتاژ
versicular division تقسیم به بیتهای کوچک
unmodulated که تقسیم نشده است
unit distribution روش تقسیم به یکان
undistributed earnings منافع تقسیم نشده
trisect تقسیم بسه قسمت
tripartition تقسیم بسه قسمت
trichotomy تقسیم بسه بخش
work breakdown روش تقسیم کار
work unit یک واحد تقسیم کار
graduate تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
graduating تقسیم بندی کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
partition تقسیم افراز کردن
time slicing تقسیم بندی زمانی
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
maxwell velocity distribution تقسیم سرعت ماکسول
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
undivided profit سود تقسیم نشده
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
jack box جعبه تقسیم تلفن
indivisibly بطور غیرقابل تقسیم
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
proration سرشکنی تقسیم به نسبت
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
table of distribution جدول تقسیم اماد
switch board صفحه تقسیم برق
splitting a window تقسیم بندی پنجره
partitions تقسیم افراز کردن
self divison تقسیم خود بخود
undistributed profits سود تقسیم نشده
retained profit سود تقسیم نشده
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
lot تقسیم بندی کردن
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
dividends تقسیم شده است
panels صفحه تقسیم برق
dividend تقسیم شده است
whack up تقسیم به سهام کردن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
indivisible غیر قابل تقسیم
cleave پیوستن تقسیم شدن
amitosis تقسیم ساده یاختهای
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
long division بخش یا تقسیم بزرگ
amitosis تقسیم مستقیم یاخته
division بخش رسته تقسیم کردن
dosing machine دستگاه تقسیم کننده با مقیاس
split window پنجره تقسیم بندی شده
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
distributors تقسیم برق توزیع کننده
sector تقسیم دیسک به شیار رهایی
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com