English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (12 milliseconds)
English Persian
tripartition تقسیم بسه قسمت
trisect تقسیم بسه قسمت
Search result with all words
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
bicipital تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
bifid بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
polychotomous تقسیم شده بچند قسمت
segmentation تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
team handball court مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
trichotomy تقسیم وجود انسان به سه قسمت
unified soil classification system (uscs نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
Other Matches
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
butts ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
terne ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
shuttling حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
long bone که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
sections قسمت قسمت کردن برش دادن
section قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttled حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
public relations officers رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
shuttles بمباران قسمت به قسمت
throttle عبور قسمت به قسمت
throttled عبور قسمت به قسمت
shuttle بمباران قسمت به قسمت
throttles عبور قسمت به قسمت
throttling عبور قسمت به قسمت
shuttled راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled بمباران قسمت به قسمت
parts per million قسمت در میلیون قسمت
p.p.m قسمت در یک میلیون قسمت
to sell in lots قسمت قسمت فروختن
shuttles راهپیمائی قسمت به قسمت
forward overlap پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
cross refer از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
division police petty officer درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
railway division قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
cellular unit یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
branches تقسیم
admensuration تقسیم
branch تقسیم
repartition تقسیم
division تقسیم
allocate تقسیم
allocates تقسیم
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
dispensations تقسیم
dispensation تقسیم
sharing تقسیم
allotments تقسیم
graduator خط تقسیم کن
apportionment تقسیم
distributions تقسیم
distribution تقسیم
admeasurement تقسیم
divisions تقسیم
allotment تقسیم
dealing تقسیم
administers تقسیم کردن
divisibility قابلیت تقسیم
separates تقسیم کردن
divide exception خطای تقسیم
separated تقسیم کردن
meiosis تقسیم کاهشی
divide exception استثناء تقسیم
market segmentation تقسیم بازار
separate تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
dichotomies تقسیم به دو بخش
distributing box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution pannel تابلوی تقسیم
partition function تابع تقسیم
dichotomy تقسیم به دو بخش
division sign نماد تقسیم
administer تقسیم کردن
dividable قابل تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
administered تقسیم کردن
load distribution تقسیم بار
line graduation تقسیم بندی خط
divisible قابل تقسیم
divisions عمل تقسیم
allotments پخش تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
go halves <idiom> تقسیم مساوی
allotment پخش تقسیم
frequency alloment تقسیم فرکانس
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
division عمل تقسیم
fire distribution تقسیم اتش
zeradivide تقسیم بر صفر
frequency distribution تقسیم فرکانس
division of labour تقسیم کار
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
indistributable تقسیم نشدنی
graduate بدرجات تقسیم
divided تقسیم شده
divisive تقسیم کننده
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
division of labor تقسیم کار
divider تقسیم کننده
divider پرگار تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
divisional مربوط به تقسیم
water point نقطه تقسیم اب
aminister تقسیم کردن
frequency division تقسیم فرکانس
shared تقسیم کردن
battery bus جعبه تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
compart تقسیم کردن
graduates بدرجات تقسیم
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
sortition تقسیم با قرعه
intersects تقسیم کردن
short division تقسیم باختصار
sharing the market تقسیم بازار
severability قابلیت تقسیم
dividing تقسیم بندی
subdivisions تقسیم مجدد
busbar جعبه تقسیم
shares تقسیم کردن
junction box جعبه تقسیم
to share out تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
denominator تقسیم کننده
distributes تقسیم کردن
denominators تقسیم کننده
distributing تقسیم کردن
share تقسیم کردن
clastic تقسیم شونده
compartment تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
subdivision تقسیم مجدد
divisions of labour تقسیم کار
intersected تقسیم کردن
autotomy تقسیم خودبخود
delay allowance زمان تقسیم
intersect تقسیم کردن
demultiplexer تقسیم کننده
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
junction boxes جعبه تقسیم
parting تقسیم تجزیه
meiosis تقسیم سلولی
divides تقسیم کردن
partings تقسیم تجزیه
divide تقسیم کردن
scissor قطع تقسیم
unit distribution روش تقسیم به یکان
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
classis تقسیم برحسب طبقه
dividends تقسیم شده است
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
cleave پیوستن تقسیم شدن
distributed fire اتش تقسیم شده
cross loading تقسیم بارهای هواپیما
work unit یک واحد تقسیم کار
fractionalize تقسیم بجزء کردن
distributed profit سود تقسیم شده
long division بخش یا تقسیم بزرگ
fractionize تقسیم بجزء کردن
break down تقسیم بندی کردن
diffract باجزاء تقسیم شدن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
amitosis تقسیم ساده یاختهای
compartmentation تقسیم بندی کردن
balkanization تقسیم بقطعات ریز
graduates تقسیم بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com