Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
Other Matches
lobulation
دارای مقاطع کوچک
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
phalanstery
تقسیم جامعه باجزاء کوچک
bulk production
تقسیم سوخت درفروف کوچک
work breakdown
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
design heuristics
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
paging
روش حافظه مجازی برای تقسیم حافظه به بلاکهای کوچک
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fragmentation
حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
intersections
محل مقاطع
intersection
محل مقاطع
conic sections
مقاطع مخروطی
built up section
مقاطع مرکب
build up section
مقاطع مرکب
rolled section
مقاطع نوردشده
properties of section
خواص مقاطع تیرها
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
neck
کم شدن ناگهانی مقاطع فلزات نرم
necks
کم شدن ناگهانی مقاطع فلزات نرم
chord plane
صفحه مار بر وترهای همه مقاطع تشکیل دهنده یک ایرفویل سه بعدی
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
petty cash
صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
gemmule
یاخته کوچک که ازان جانورتازه پدیدمیاید غنچه کوچک
widget
آلت کوچک
[ابزار ]
[اسباب مکانیکی کوچک]
jigger
بادبان کوچک یکجور کرجی کوچک
increment
فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
pig board
تخته کوچک برای موجهای کوچک
increments
فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
knobble
برامدگی کوچک گره کوچک
pannikin
لیوان کوچک پیمانه کوچک
nodes
ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
node
ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
applet
1-برنامههای کاربردی کوچک 2-برنامه کوچک برای بهبود کارایی برنامه کاربردی وب که توسط Activex یا برنامه جا وا تامین میشود3-
small scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale
طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
admeasurement
تقسیم
admensuration
تقسیم
division
تقسیم
allocate
تقسیم
distributions
تقسیم
distribution
تقسیم
divisions
تقسیم
cleavages
تقسیم
cleavage
تقسیم
allocating
تقسیم
dealing
تقسیم
allocates
تقسیم
repartition
تقسیم
dispensations
تقسیم
branch
تقسیم
branches
تقسیم
allotment
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
allotments
تقسیم
sharing
تقسیم
dispensation
تقسیم
apportionment
تقسیم
storage
1-حافظه داخلی کوچک با دستیابی سریع سیستم که حاوی برنامه جاری است . 2-حافظه کوچک داخلی سیستم
load distribution
تقسیم بار
intersected
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
junction boxes
جعبه تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
intersect
تقسیم کردن
division sign
نماد تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
compart
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
clastic
تقسیم شونده
partings
تقسیم تجزیه
busbar
جعبه تقسیم
intersects
تقسیم کردن
parting
تقسیم تجزیه
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
divisible
قابل تقسیم
subdivisions
تقسیم مجدد
line graduation
تقسیم بندی خط
partition function
تابع تقسیم
allotments
پخش تقسیم
allotment
پخش تقسیم
divisional
مربوط به تقسیم
division of labor
تقسیم کار
division line
خط تقسیم شده
division check
ازمایش تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency alloment
تقسیم فرکانس
separate
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
fire distribution
تقسیم اتش
scissor
قطع تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
dividable
قابل تقسیم
indistributable
تقسیم نشدنی
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
divisions of labour
تقسیم کار
division of labour
تقسیم کار
meiosis
تقسیم سلولی
to share out
تقسیم کردن
meiosis
تقسیم کاهشی
sortition
تقسیم با قرعه
distributing box
جعبه تقسیم
severability
قابلیت تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
distribution pannel
تابلوی تقسیم
short division
تقسیم باختصار
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
hyphenation
تقسیم کلمه
splice box
جعبه تقسیم
market segmentation
تقسیم بازار
dividing
تقسیم بندی
share
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
divided
تقسیم شده
divisive
تقسیم کننده
division
عمل تقسیم
divider
تقسیم کننده
divider
پرگار تقسیم
aminister
تقسیم کردن
dichotomies
تقسیم به دو بخش
graduate
بدرجات تقسیم
graduating
بدرجات تقسیم
divisions
عمل تقسیم
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
divides
تقسیم کردن
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
divide
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
shared
تقسیم کردن
graduates
بدرجات تقسیم
distribute
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
distributes
تقسیم کردن
division
تقسیم
[ریاضی]
distributing
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
denominator
تقسیم کننده
administered
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
denominators
تقسیم کننده
zeradivide
تقسیم بر صفر
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
self divison
تقسیم خود بخود
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
distribution point
نقطه تقسیم اماد
unit distribution
روش تقسیم به یکان
indivisible
غیر قابل تقسیم
distributed fire
اتش تقسیم شده
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
switch board
صفحه تقسیم برق
shire
به استان تقسیم کردن
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
shires
به استان تقسیم کردن
distribution
تقسیم ترکه متوفی
distributions
تقسیم ترکه متوفی
amorphous
بدون تقسیم بندی
cross loading
تقسیم بارهای هواپیما
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
distributed profit
سود تقسیم شده
cantons
به بخش تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
table of distribution
جدول تقسیم اماد
lot
تقسیم بندی کردن
time slicing
تقسیم بندی زمانی
trisect
تقسیم بسه قسمت
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
tripartition
تقسیم بسه قسمت
diffract
باجزاء تقسیم شدن
trichotomy
تقسیم بسه بخش
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
Six
[divided]
by three is two.
شیش تقسیم بر سه می شود دو.
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com