English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
distribution تقسیم ترکه متوفی
distributions تقسیم ترکه متوفی
Other Matches
the system of رد مازاد ترکه متوفی به خویشان ذکورپدری
plene administravit دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
distribution of the estate تقسیم ترکه
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
escheat حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
wattle ترکه برای ساختن سبد ترکه
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
defunct متوفی
late متوفی
dead متوفی
deceased با the متوفی
deceased متوفی
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
the defunct شخص متوفی
decedent شخص متوفی مرحوم
obsequy مجلس ترحیم یا تجلیل متوفی فرمانبرداری
metempsychosis حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانوردیگری
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
deat benefit وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
nonagium عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
plene administrative preter دفاعی مبنی بر این که مقداری از مال متوفی هنوز باقی است
creditor's bill رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sprays ترکه
heirloom ترکه
succession ترکه
successions ترکه
branchlet ترکه
legacy ترکه
rod ترکه
sprig ترکه
sprigs ترکه
legacies ترکه
wands ترکه
heirlooms ترکه
rods ترکه
patrimony ترکه
patrimonies ترکه
sprayed ترکه
spraying ترکه
scions ترکه نو
scion ترکه نو
estate of a deceased ترکه
bequests ترکه
bequest ترکه
roof batten ترکه
affshoot ترکه
virga ترکه
boughs ترکه
twigs ترکه
switch ترکه
switched ترکه
twig ترکه
switches ترکه
spray ترکه
wand ترکه
twing ترکه
asthin as lath <idiom> ترکه ای
bough ترکه
renouncing probate رد سمت ترکه
twigged ترکه مانند
adminstrator of state مدیر ترکه
residue of the state مازاد ترکه
offshoots ترکه فرع
twiggy ترکه مانند
viminal ترکه دهنده
offshoot ترکه فرع
administration of estate اداره ترکه
one third of estate ثلث ترکه
personal representative مدیر ترکه
residue of the state باقیمانده ترکه
residuary account حساب ترکه
legacy ترکه موصی به
withy ترکه بید
personal representative امین ترکه
one thrid of the estate ثلث ترکه
legacies ترکه موصی به
letters of administration سند مدیریت ترکه
fiducial وابسته به امین ترکه
wicker ترکه یا چوب کوتاه
wickerwork ساخته شده از ترکه سبدسازی
special administration اداره قسمت خاصی از ترکه
pendent lite حکم معلق امین ترکه
heritage ماترک ترکه غیر منقول
packing sheet حوله ترکه بتن بیمار بپیچند
plene administravit بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
inventory از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
wicker work سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
repartition تقسیم
branch تقسیم
branches تقسیم
allocating تقسیم
sharing تقسیم
allotments تقسیم
division تقسیم
cleavages تقسیم
cleavage تقسیم
admeasurement تقسیم
admensuration تقسیم
divisions تقسیم
allocates تقسیم
allocate تقسیم
apportionment تقسیم
distribution تقسیم
distributions تقسیم
dealing تقسیم
dispensations تقسیم
allotment تقسیم
dispensation تقسیم
graduator خط تقسیم کن
divider پرگار تقسیم
go halves <idiom> تقسیم مساوی
division sign نماد تقسیم
to share out تقسیم کردن
division تقسیم [ریاضی]
o o line خط تقسیم دیدبانی
division عمل تقسیم
administering تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
divided تقسیم شده
administered تقسیم کردن
divider تقسیم کننده
dichotomies تقسیم به دو بخش
zeradivide تقسیم بر صفر
dichotomy تقسیم به دو بخش
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
divisive تقسیم کننده
administer تقسیم کردن
meiosis تقسیم سلولی
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
divisibility قابلیت تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
dividable قابل تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
load distribution تقسیم بار
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution coefficient ضریب تقسیم
frequency distribution تقسیم فرکانس
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
frequency division تقسیم فرکانس
frequency alloment تقسیم فرکانس
fire distribution تقسیم اتش
hyphenation تقسیم کلمه
indistributable تقسیم نشدنی
line graduation تقسیم بندی خط
divisional مربوط به تقسیم
division of labor تقسیم کار
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
scissor قطع تقسیم
autotomy تقسیم خودبخود
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
aminister تقسیم کردن
severability قابلیت تقسیم
sharing the market تقسیم بازار
short division تقسیم باختصار
sortition تقسیم با قرعه
water point نقطه تقسیم اب
partition function تابع تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
delay allowance زمان تقسیم
market segmentation تقسیم بازار
meiosis تقسیم کاهشی
compart تقسیم کردن
clastic تقسیم شونده
busbar جعبه تقسیم
battery bus جعبه تقسیم
divisions عمل تقسیم
allotment پخش تقسیم
allotments پخش تقسیم
shares تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
division of labour تقسیم کار
divisions of labour تقسیم کار
intersect تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
divisible قابل تقسیم
intersected تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
junction boxes جعبه تقسیم
distribute تقسیم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com