Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
split shift
تقسیم ساعات کار بدو یا چندقسمت
Other Matches
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
interserviceable
قابل استفاده به وسیله چندقسمت یا چند نوع یکان وسیله چند یکانی
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
workweek
ساعات کارهفته
office hours
ساعات کار
duration of sunshine
ساعات افتابی
visiting hours
ساعات ملاقات
off hours
ساعات بیکاری
waking hours
ساعات بیداری
prime time
ساعات اوج
prime time
ساعات پر شنونده
prime time
ساعات پر بیننده
silent hours
ساعات خواب
dead hours
ساعات خاموشی در شب
hours of labor
ساعات کار
curfew period
ساعات خاموشی
thoughtful hours
ساعات تفکر
overtime
ساعات اضافی
off hours
ساعات فراغت
office hours
ساعات اداری
thoughtful hours
ساعات فکر
out of
[outside]
office hours
خارج از ساعات اداری
small hours
ساعات عبادت صبحگاهی
happy hour
<idiom>
ساعات تفریح وخوشی
schooltime
ساعات درس مدرسه
commander's call
ساعات در اختیار فرماندهی
quantity of leisure
مقدار ساعات بیکاری
the small hours
ساعات بعد از نیمه شب
timetabled
جدول ساعات کار
timetabling
جدول ساعات کار
horoscope
جدول ساعات روز
hours of worship
ساعات پرستش یا نماز
timetable
جدول ساعات کار
impatient hours
ساعات نا شکیبایی یا بی صبری
vacant hours
ساعات بیکاری یا فراغت
timetables
جدول ساعات کار
horoscopes
جدول ساعات روز
time book
دفتر ثبت ساعات کار
man-hours
جمع تعداد ساعات کار
time sheet
ورقه ثبت ساعات کار
canonical hours
ساعات رسمی نماز یا عقد
man-hour
جمع تعداد ساعات کار
daylight saving time
افزودن یک ساعت بر ساعات روز
curfew period
ساعات منع عبور و مرور
horary
مربوط به ساعات دعایاکتاب دعا
keep regular hours
ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
timetables
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabling
صورت اوقات برنامه ساعات کار
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
timetabled
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetable
صورت اوقات برنامه ساعات کار
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
time chart
جدول تطبیق ساعات نصف النهارات مختلف
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
cleavages
تقسیم
cleavage
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
allotment
تقسیم
allocating
تقسیم
sharing
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
repartition
تقسیم
distributions
تقسیم
branches
تقسیم
admeasurement
تقسیم
divisions
تقسیم
admensuration
تقسیم
division
تقسیم
apportionment
تقسیم
allotments
تقسیم
branch
تقسیم
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
divider
پرگار تقسیم
divisions
عمل تقسیم
aminister
تقسیم کردن
dividing
تقسیم بندی
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
divisive
تقسیم کننده
intersects
تقسیم کردن
busbar
جعبه تقسیم
clastic
تقسیم شونده
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
severability
قابلیت تقسیم
compartment
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
battery bus
جعبه تقسیم
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
autotomy
تقسیم خودبخود
delay allowance
زمان تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
frequency distribution
تقسیم فرکانس
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
dividable
قابل تقسیم
fire distribution
تقسیم اتش
distribution of forces
تقسیم نیروها
divided
تقسیم شده
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution pannel
تابلوی تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
division check
ازمایش تقسیم
administered
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
division of labor
تقسیم کار
frequency division
تقسیم فرکانس
division
عمل تقسیم
frequency alloment
تقسیم فرکانس
distribution box
جعبه تقسیم
divider
تقسیم کننده
divisional
مربوط به تقسیم
distribution coefficient
ضریب تقسیم
dichotomies
تقسیم به دو بخش
division line
خط تقسیم شده
denominators
تقسیم کننده
shares
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
division sign
نماد تقسیم
distributes
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
zeradivide
تقسیم بر صفر
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
water point
نقطه تقسیم اب
to share out
تقسیم کردن
division of labour
تقسیم کار
divisions of labour
تقسیم کار
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
scissor
قطع تقسیم
shared
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
graduate
بدرجات تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
graduating
بدرجات تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
parting
تقسیم تجزیه
allotment
پخش تقسیم
allotments
پخش تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
divisible
قابل تقسیم
separate
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
partition function
تابع تقسیم
denominator
تقسیم کننده
o o line
خط تقسیم دیدبانی
meiosis
تقسیم کاهشی
market segmentation
تقسیم بازار
load distribution
تقسیم بار
line graduation
تقسیم بندی خط
intersect
تقسیم کردن
meiosis
تقسیم سلولی
junction boxes
جعبه تقسیم
intersected
تقسیم کردن
partings
تقسیم تجزیه
junction box
جعبه تقسیم
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
lobulation
تقسیم به مقاطع کوچک
undistributed profits
سود تقسیم نشده
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
maxwell velocity distribution
تقسیم سرعت ماکسول
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
diffract
باجزاء تقسیم شدن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
retained profit
سود تقسیم نشده
distributed fire
اتش تقسیم شده
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
undivided profit
سود تقسیم نشده
undistributed earnings
منافع تقسیم نشده
Six
[divided]
by three is two.
شیش تقسیم بر سه می شود دو.
classis
تقسیم برحسب طبقه
jack box
جعبه تقسیم تلفن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com