English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
Other Matches
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
share تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
partitions تقسیم افراز کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
partition تقسیم افراز کردن
sectors جزء تقسیم کردن
graduates تقسیم بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
shires به استان تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
sector جزء تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
graduate تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoots زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoot زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
ensue پی گیری کردن
ensues پی گیری کردن
ensued پی گیری کردن
follow up پی گیری کردن
decoppering مس گیری کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
targetted هدف گیری کردن
targetting هدف گیری کردن
retires کناره گیری کردن
retire کناره گیری کردن
to take measures اندازه گیری کردن
dry-cleaned لکه گیری کردن
dry-cleaning لکه گیری کردن
dry-cleans لکه گیری کردن
target هدف گیری کردن
targeted هدف گیری کردن
targeting هدف گیری کردن
targets هدف گیری کردن
petrol بنزین گیری کردن
preventing پیش گیری کردن
prevented پیش گیری کردن
precludes پیش گیری کردن
prevent پیش گیری کردن
ranging قلق گیری کردن
precluding پیش گیری کردن
precluded پیش گیری کردن
preclude پیش گیری کردن
tup جفت گیری کردن
measure اندازه گیری کردن
caulk بتونه گیری کردن
hold aloof کناره گیری کردن
throw up کناره گیری کردن از
to give wide berth to کناره گیری کردن از
prevents پیش گیری کردن
to keep one's distance کناره گیری کردن
decarbonate کاربن گیری کردن
emending غلط گیری کردن
fuelling سوخت گیری کردن
caviling خرده گیری کردن
shelling سبوس گیری کردن
seceding کناره گیری کردن
refuelling سوخت گیری کردن
shells سبوس گیری کردن
intercepts جلو گیری کردن
refuels سوخت گیری کردن
intercepting جلو گیری کردن
intercepted جلو گیری کردن
To remove the stains . لکه گیری کردن
intercept جلو گیری کردن
factorize فاکتور گیری کردن
cavilled خرده گیری کردن
fuel سوخت گیری کردن
deburr پلیسه گیری کردن
fueled سوخت گیری کردن
emend غلط گیری کردن
emended غلط گیری کردن
fuelled سوخت گیری کردن
refuel سوخت گیری کردن
secede کناره گیری کردن
seceded کناره گیری کردن
cavils خرده گیری کردن
to split hairs نکته گیری کردن
decarbonize کاربن گیری کردن
fuels سوخت گیری کردن
secedes کناره گیری کردن
to seclude oneself کناره گیری کردن
shell سبوس گیری کردن
proofreads غلط گیری کردن
emends غلط گیری کردن
refueled سوخت گیری کردن
over refine زیادنکته گیری کردن
desalt نمک گیری کردن از
proofreading غلط گیری کردن
point هدف گیری کردن
fussiness ایراد گیری کردن
refueling سوخت گیری کردن
caviled خرده گیری کردن
crack down on <idiom> سخت گیری کردن
proofread غلط گیری کردن
dry cleanse لکه گیری کردن
cavil خرده گیری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com