Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
polychotomous
تقسیم شده بچند قسمت
Search result with all words
segmentation
تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
Other Matches
subdividable
قابل تقسیم بچند بخش بخشیزه پذیر
departmentalize
بچند قسمت کردن
tripartition
تقسیم بسه قسمت
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
trisect
تقسیم بسه قسمت
trichotomy
تقسیم وجود انسان به سه قسمت
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
polyglots
متکلم بچند زبان
polyglot
متکلم بچند زبان
monolater
قائل بچند خداو پرستنده یکی
polyandrous
چند شوهره وابسته بچند شوهر
polyandric
چند شوهره وابسته بچند شوهر
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
allotrope
جسمی که مستعدتبدیل بچند صورت یا ماده باشد
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
throttled
عبور قسمت به قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
throttling
عبور قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
cellular unit
یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
dispensation
تقسیم
apportionment
تقسیم
division
تقسیم
divisions
تقسیم
branch
تقسیم
dispensations
تقسیم
branches
تقسیم
cleavages
تقسیم
allotment
تقسیم
distributions
تقسیم
admeasurement
تقسیم
dealing
تقسیم
distribution
تقسیم
cleavage
تقسیم
admensuration
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
sharing
تقسیم
allocates
تقسیم
allotments
تقسیم
allocate
تقسیم
repartition
تقسیم
allocating
تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
hyphenation
تقسیم کلمه
division
عمل تقسیم
to share out
تقسیم کردن
indistributable
تقسیم نشدنی
separate
تقسیم کردن
load distribution
تقسیم بار
dividing
تقسیم بندی
meiosis
تقسیم کاهشی
meiosis
تقسیم سلولی
compartment
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
subdivision
تقسیم مجدد
subdivisions
تقسیم مجدد
o o line
خط تقسیم دیدبانی
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
division of labour
تقسیم کار
divisions of labour
تقسیم کار
aminister
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
market segmentation
تقسیم بازار
parting
تقسیم تجزیه
partings
تقسیم تجزیه
junction boxes
جعبه تقسیم
junction box
جعبه تقسیم
sortition
تقسیم با قرعه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
line graduation
تقسیم بندی خط
autotomy
تقسیم خودبخود
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
divisions
عمل تقسیم
scissor
قطع تقسیم
partition function
تابع تقسیم
divisional
مربوط به تقسیم
division line
خط تقسیم شده
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution of forces
تقسیم نیروها
intersect
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
graduate
بدرجات تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
distribution pannel
تابلوی تقسیم
division check
ازمایش تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
administer
تقسیم کردن
division sign
نماد تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
intersected
تقسیم کردن
divide exception
استثناء تقسیم
dividable
قابل تقسیم
divider
تقسیم کننده
divided
تقسیم شده
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
denominators
تقسیم کننده
denominator
تقسیم کننده
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
divisive
تقسیم کننده
intersects
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
distribution coefficient
ضریب تقسیم
water point
نقطه تقسیم اب
fire distribution
تقسیم اتش
distribute
تقسیم کردن
frequency division
تقسیم فرکانس
divides
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
frequency alloment
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency distribution
تقسیم فرکانس
divide
تقسیم کردن
divisible
قابل تقسیم
clastic
تقسیم شونده
allotment
پخش تقسیم
allotments
پخش تقسیم
shares
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
division of labor
تقسیم کار
distributes
تقسیم کردن
divider
پرگار تقسیم
zeradivide
تقسیم بر صفر
dichotomies
تقسیم به دو بخش
separates
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
busbar
جعبه تقسیم
share
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
dichotomy
تقسیم به دو بخش
distributed profit
سود تقسیم شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com